مهمانی‌رفتن افراد نابینا و کم‌بینا در نوروز

مهمانی‌رفتن افراد نابینا و کم‌بینا در نوروز

مهمانی رفتن افراد نابینا

در ادامه سلسله نشست‌های آنلاین مؤسسه حمایت از بیماران چشمی آرپی، نشست اسفند ماه با موضوع مهمانی رفتن افراد نابینا و کم بینا با حضور سمانه نیکمنش برگزار شد.

* مهمانی رفتن مسأله‌ای است که درگیری‌های ذهنی متفاوتی برای دوستان نابینا و کم بینا ایجاد می‌کند. به خصوص در ایام نوروز که با مهمانی‌های متعدد رو‌به‌رو هستیم و تغییر دکوراسیون و حتی انواع پذیرایی‌ها ممکن است ما را به عنوان یک فرد نابینا یا کم بینا با چالش مواجه کند.

خانم سمانه نیکمنش به عنوان کارشناس مهمان در جمع ما هستند. فردی که تجربه‌های بسیاری در حوزه مهمانی رفتن و سفر کردن دارد. از سوی دیگر به عنوان کارشناس دسترس‌پذیری امور افراد نابینا، در این حوزه‌ها دانش تخصصی هم دارد.

* مهمانی رفتن و پذیرایی از مهمان یکی از دغدغه‌های افراد نابینا و کم بینا است. اولین سؤال در مورد این موضوع این است که وقتی در مهمانی یا هر جای دیگر با کسی مواجه شدیم که نمی‌دانست چطور با یک فرد نابینا تعامل کند، چطور ارتباط را پیش ببریم؟

من می‌خواهم گفت و گو را با این مقدمه شروع کنم که من به عنوان یک شخص نابینا یا شخصی که در شرف نابینایی هستم، باید مسأله نابینایی را بپذیرم. باید از طریق مطالعه و استفاده از تجربه‌های دیگران نسبت به نابینایی و محدودیت‌های آن آشنایی پیدا کنم و روش‌های حل این محدودیت‌ها را بشناسم؛ به بیان دیگر نسبت به محدودیتی که برایم پیش آمده، اعتماد به نفس داشته باشم؛ یعنی خودم این مسأله را پذیرفته باشم که اگر در یک جمع جدید قرار گرفتم و یا مهمانی رفتم، بتوانم عملکرد مناسبی داشته باشم. ممکن است ما در جمعی قرار بگیریم که افراد آن تا به حال با یک فرد نابینا مواجه نشده باشند. واکنشی که معمولا آدم‌ها نسبت به یک شرایط ناشناس دارند، یا ترس است یا فرار. ترس به این معنا که مثلا من حواسم باشد که چیزی به این شخص نابینا نگویم که ناراحت شود یا کاری نکنم که دلش بشکند. فرار هم به این معنا است که من به عنوان یک فرد بینا سعی می‌کنم اصلاً با این شخص نابینا حرف نزنم یا خیلی کم حرف بزنم؛ بنابراین موضوع مهم در درجه اول این است که من وقتی می‌دانم که در حال نابینا شدن هستم، با استفاده از دوره‌های آموزشی و حضور در مؤسسات نابینایی و گفت و گو با افرادی که پیش از من این راه را طی کردند، با نابینایی و محدودیت‌ها و چالش‌ها و راه کار‌های مواجهه با این چالش‌ها آشنایی پیدا کنم که خودم از درون قوی باشم. در این صورت وقتی در جمعی قرار بگیرم که تا به حال با یک نابینا برخورد نداشته است و نمی‌داند چطور با من تعامل کند، می‌توانم این موقعیت را هم برای آن شخص بینا و هم برای خودم روشن و راحت‌تر کنم.

* حتی گاهی با افرادی مواجه می‌شویم که اطرافشان افراد نابینا و کم بینا زیاد بوده است؛ اما برخوردشان کلیشه‌ای و باز تولید همان محتوایی است که در رسانه‌ها دیده‌اند و ممکن است برخورد‌ها و واکنش‌هایشان برای فرد نابینا ناراحت کننده باشد؛ بنابراین اگر پذیرش مسأله برای ما شکل بگیرد و بدانیم در این موقعیت‌ها چطور برخورد کنیم و چطور یک فرد بی‌اطلاع را مطلع کنیم، به گمانم خیلی از این مشکلات کمتر خواهد شد.

به طور کلی پیشفرض من این است. به قول شما شاید فرد به طور سطحی با افراد نابینا برخورد داشته یا اصلاً نداشته است؛ اما من نابینا با یک فرد نابینای دیگر فرق می‌کنم. ممکن است یک فرد نابینا اصلاً راحت نباشد که عصا به دست بگیرد؛ اما من مشکلی ندارم و با داشتن عصا در دست راحت هستم. ممکن است یک فرد نابینا به فرد بینا بگوید شما جلو‌تر از من برو، من صدای شما را گوش می‌دهم و می‌آیم؛ اما من می‌گویم باید بازوی شما را بگیرم که با هم برویم. حرفم این است که آدم‌ها با هم تفاوت دارند، حتی دو تا نابینا؛ بنابراین اگر بخواهم خیلی خودمانی بگویم، بهتر است که پر رو باشیم. نسبت به مشکلمان گشوده باشیم. آدم‌ها نمی‌دانند و هر چقدر ما بسته‌تر برخورد کنیم، برای آن‌ها ناشناس‌تر و مبهم‌تر است. من با مشکلم خیلی راحت هستم و به اصطلاح با مسأله نابینایی خیلی رفیق هستم؛ یعنی با این مسأله از همان زمانی که خیلی کمرنگ داشت شروع می‌شد، رفیق شدم. با خودم گفتم که این مسأله به هر دلیلی اتفاق افتاده است. اگر بخواهم آن را مثل یک هیولا ببینم، هیچ وقت آبمان با هم در یک جوب نمی‌رود. ندیدن، کم بینایی یا نابینایی مثل سایه همه جا با من است؛ بنابراین با آن رفیق می‌شوم و زندگیم را بر اساس شرایط جدید به مرور تنظیم می‌کنم. به طور مثال من صبر نکردم که کاملا نابینا شوم و بعد عصا به دست بگیرم. من هنوز کم بینا بودم که عصا به صورت جمع شده در دستم بود. چون می‌خواستم به آن عادت کنم. نمی‌گویم که همه باید به پیشواز نابینایی بروند؛ ولی به هر حال این اتفاق افتاد و حتی اگر عصا هم به دست نمی‌گرفتم، این روند پیش می‌رفت. من یادگیری را شروع کردم که نابینایی چیست و نابینا‌های دیگر چکار می‌کنند. در اردو‌های ورزشی نابینایان شرکت کردم. رفتم مدرسه نابینایان و از کتاب‌های صوتی استفاده کردم و مسائل دیگری که خیلی مربوط به بحث مهمانی نیست. من نسبت به مسأله نابینایی خودم خیلی گشوده برخورد می‌کنم. مثلا در مهمانی‌ها اگر چیزی را متوجه نشوم، به راحتی می‌گویم: ببخشید من صدای شما را نشنیدم یا اسم شما چه بود؟. در مورد دست دادن، سؤال می‌کنم یا می‌گویم من دستم را دراز می‌کنم، هر کس دست نمی‌دهد اشکالی ندارد. دوستی به من می‌گفت که به دوستم می‌گویم که از قبل به مهمان‌هایت بگو که یک مهمان نابینا هم می‌آید، اسمش… است، اخلاقش این طور است و… مهمان‌هایت را هم معرفی کن. اگر مثلا بگویی مسعود جان، من متوجه می‌شوم که اشکالی ندارد به او دست بدهم و اگر مثلا بگویی نگین خانم، من متوجه می‌شوم که نباید به او دست بدهم….

بنابراین تکنیک‌هایی وجود دارد که شما می‌توانید خودتان و میزبان و افرادی را که در مهمانی هستند، راحت‌تر کنید و هر چقدر خودتان راحت‌تر برخورد کنید، آن‌ها هم راحت‌تر با شما ارتباط می‌گیرند و این باعث می‌شود که در آن جمع به ما هم خوش بگذرد.

* برویم سراغ اولین بخش مهمانی؛ یعنی آماده شدن برای رفتن. یک فرد نابینا کسی است که اختلال در تشخیص رنگ دارد، نمی‌داند چه چیزی با چه چیزی هماهنگ می‌شود و نمی‌داند چطور می‌تواند چهره و پوشش خود را آراسته کند. شما چه تکنیک‌ها و روش‌هایی برای این کار دارید؟

من کار‌هایی را که به ذهنم می‌رسد و خودم انجام می‌دهم، می‌گویم. وقتی لباس می‌خرم، فروشنده به من گفته است که مثلا رنگ آن توسی است. چون قبلا می‌دیده‌ام، می‌دانم یا اگر از همان ابتدا نابینا بودم، از دیگران آموخته‌ام که مثلا توسی با مشکی و سفید هماهنگی دارد و بهتر است که آن را با قهوه‌ای نپوشم. به ذهن می‌سپارم که رنگ این لباس با آستین بلند و این جنس، توسی است. اگر خودم بتوانم لباسم را ست می‌کنم. سعی می‌کنم از قبل مطمئن شوم که لباسم شسته و اتو شده است. بعد از اینکه چند بار یک لباس را می‌پوشید، بهتر است برای مهمانی دوباره آن را بشویید. روش دیگری که من استفاده می‌کنم، این است که اگر مطمئن نباشم که لباس، چهره و مو‌هایم به اندازه کافی آراسته است، با کسی که به او اعتماد دارم و من را خوب می‌شناسد و سلیقه من را می‌داند و توضیحات و توصیفاتش کامل است، تماس تصویری می‌گیرم که من را راهنمایی کند. بعضی‌ها خیلی قدرت توصیف کردن ندارند. من سعی می‌کنم با کسی تماس بگیرم که توضیحات روشنی به من می‌دهد. مثلا تماس می‌گیرم و می‌گویم که من می‌خواهم بروم تولد یا اینکه مصاحبه‌کاری دارم. نوع پوشش برای این دو تا خیلی با هم متفاوت است. سعی می‌کنم از قبل با یک نفر هماهنگ کنم که اگر نکته‌ای از نظر بصری لازم است و من نمی‌دانم یا نمی‌توانم آن را اصلاح کنم، برایم بگوید.

* در مورد تماس تصویری صحبت کردید. تکنولوژی برای حل چنین مسائلی امکان‌هایی را در اختیار ما قرار داده است. به طور مثال نرم‌افزار be my eyes که به ما امکان برقراری تماس یکطرفه می‌دهد برای راهنمایی گرفتن از دیگران. به خصوص الآن که هوش مصنوعی هم به آن اضافه شده است و می‌توانیم یک عکس به آن بدهیم و از آن بخواهیم که برایمان توضیح دهد. خیلی در مورد رنگ برایمان کاربردی است. حتی می‌توانیم با آن مکاتبه کنیم و مثلا اگر می‌گوید راه راه از آن بپرسیم چگونه راه راهی است، راه راه عمودی یا افقی.

این نرم‌افزار be my eyes یا چشم من باش، خیلی خوب است. من از بخش هوش مصنوعی آن هم استفاده کرده‌ام. فرق آن با یک انسان این است که فقط توضیح می‌دهد. به من نمی‌گوید که چه چیزی با چه چیزی هماهنگ است؛ اما کسی که مورد اعتماد من است و سلیقه هماهنگی داریم، می‌تواند نظر بدهد و مثلا بگوید این لباس به آن شلوار بهتر می‌آید یا این رنگ با آن رنگ هماهنگی بیشتری دارد. البته be my eyes بخشی را اضافه کرده است و شما می‌توانید یک لیست ۱۵ نفره ایجاد کنید و مثلا خواهر، برادر، دوست یا هر شخص دیگری که به شما نزدیک است و سلیقه شما را بهتر می‌داند در آن قرار دهید. اولویت تماس با این ۱۵ نفر است و اگر در دسترس نبودند، شخص دیگری را به شما معرفی می‌کند. خبر خوب هم این است که در دو سه هفته اخیر این نرم‌افزار برای ایرانیان هم رفع فیلتر شده و هم رفع تحریم.

* بخش هوشمند نرم‌افزار be my eyes در زمانی که شما چند لباس هم شکل و هم جنس با رنگ‌های متفاوت دارید، خیلی کاربردی است. شما نویسه نوری را روی لباس می‌گیرید و مثلا متوجه می‌شوید که قرمز است و همان را می‌پوشید. چون از قبل می‌دانستید که این لباس با آن شلوار جین هماهنگ است.

به عنوان یک نکته، بهتر است که لباس‌هایی را که این قدر شبیه به هم هستند نگیریم. مثلا دو تا تیشرت که فقط رنگشان با هم متفاوت است. من عموما این کار را انجام نمی‌دهم. اگر هم چنین چیزی پیش می‌آمد، یک دکمه‌ریز در جایی از لباس، مثلا داخل آن می‌دوختم که بین دو لباس هم جنس و هم شکل تفاوت ایجاد کنم و مثلا بدانم که این لباسی که دکمه به آن دوخته شده، به رنگ آبی است. به طور کلی بهتر است لباس‌هایی را بگیریم که تفاوت لمسی داشته باشند، تفاوت بافت داشته باشند یا در نهایت آن‌ها را نشانه‌گذاری کنیم.

* در مورد آراستگی چهره و مو‌ها از چه روش‌هایی استفاده کنیم؟

بهتر است که قبل از مهمانی رفتن، دوش بگیریم و مسواک بزنیم. اگر قرار است عطر بزنیم، خیلی زیاد نزنیم. چون خیلی‌ها حساسیت دارند یا سر درد می‌گیرند. ممکن است یک نفر بخواهد کنار شما بنشیند؛ اما بوی عطر آن قدر زیاد است که برایش سخت می‌شود. در مورد مو و صورت من شخصا خیلی ساده هستم. معمولا نه خیلی آرایش می‌کنم و نه مو‌هایم را خیلی حالت می‌دهم یا ژل می‌زنم. اگر مهمانی عروسی یا تولد باشد، شاید از این نظر بیشتر وقت بگذارم؛ ولی در حالت کلی، ۵۰ درصد آراستگی تمیزی است؛ یعنی لباس تمیز و اتو کرده باشد. اینکه دوش بگیرید و مسواک بزنید. این‌ها خیلی مهم است. اشکالی ندارد اگر مو‌هایتان را ژل نزنید؛ اما آن را شانه و مرتب کنید. من عکس شخص نابینایی را به دوستم که بینا است نشان دادم. گفت این حتی به خودش زحمت نداده است برود آرایشگاه و مو‌هایش را کوتاه و مرتب کند. درست است که من نمی‌بینم و شاید برایم مهم نباشد؛ اما باید به این مسأله توجه کنم. به خصوص در فرهنگ ایران که خیلی بر اساس ظاهر قضاوت می‌شود؛ بنابراین در مورد مو بهتر است که مطمئن شوید که مرتب کوتاه شده است و خانم‌ها که مو‌های بلندی دارند، حتما آن را شانه کنند و مطمئن شوند که شلخته نیست یا می‌توانند با یک روبان آن را آراسته کنند. من دوست نابینایی داشتم که وقتی می‌خواست مهمانی برود، خیلی استرس داشت. می‌گفت نمی‌توانم خوب آرایش کنم. می‌ترسم که مثلا ریملم خراب شده باشد. من می‌گفتم خیلی از بینا‌ها اصلاً آرایش نمی‌کنند. لزوما نباید کامل و بی‌نقص باشید. خودتان باشید؛ اما مرتب، اتو کشیده و با یک بوی خوش ملایم. لازم نیست خودتان را زیاد اذیت کنید.

* مسأله بعدی رفت و آمد است. ما به عنوان یک فرد نابینا نمی‌توانیم ماشین شخصی یا موتور داشته باشیم. چطور می‌توانیم رفت و آمد کنیم، آن هم به جا‌هایی که ممکن است از ما دور باشد؟

پیشنهاد من این است که از قبل آدرس محل مهمانی و موقعیت آن را بپرسید و از طریق نرم‌افزار‌هایی مثل نشان، گوگل مپ و هر نرم‌افزار دیگری بررسی کنید که با اتوبوس و تاکسی چقدر طول می‌کشد. اگر ممکن است رفتن به مهمانی را به گونه‌ای تنظیم کنید که ۱۵ تا ۲۰ دقیقه زود‌تر از زمان مشخص شده برسید. چون پیدا کردن ساختمان یا در آن شاید خیلی برایمان آسان نباشد. وقتی از اتوبوس پیاده می‌شویم، اگر تا محل مورد نظر لازم است پیاده‌روی کنیم، می‌توانیم از نرم‌افزار‌های جهت‌یاب استفاده کنیم. من معمولا چنین کاری می‌کنم و زمانی که نزدیک می‌شوم به محل مهمانی، سعی می‌کنم کمک بگیرم. چون پیدا کردن در سخت است و اگر کسی رد شود، از او می‌پرسم که مثلا پلاک فلان کدام است؟. اگر با تاکسی بروم، از راننده می‌خواهم که من را تا دم در راهنمایی کند؛ یعنی هیچ تعارفی ندارم. اگر کسی را از مهمانی بشناسم، با او تماس می‌گیرم و می‌گویم من رسیده‌ام؛ نمی‌دانم کدام در است. ممکن است در را هم پیدا کنم؛ اما تماس می‌گیرم که یک نفر بیاید دم در و من را راهنمایی کند. آدرس و لوکیشن محل را به طور دقیق بگیرید تا در صورت لزوم بتوانید از تاکسی‌های اینترنتی استفاده کنید. به طور کلی بهتر است لوکیشن محل‌هایی که زیاد رفت و آمد می‌کنید، در موبایل ذخیره کنید. نکته دیگری که می‌توانیم به این مطالب اضافه کنیم، این است که من معمولا موقع آدرس گرفتن، می‌گویم یک مکان قابل توجه اطراف آنجا مثل مغازه یا هر چیز دیگر را هم به من بگویید که من بتوانم به راننده آدرس بدهم. مثلا اینکه فرد می‌گوید یک گل فروشی بزرگ به نام فلان رو‌به‌روی کوچه‌مان است. به این شکل می‌توانید یک نشانه مشخص داشته باشید. مثل اینکه ساختمانی که می‌خواهید بروید، کنار یک سینما یا باشگاه است.

* تا اینجا خودمان را آراسته و آماده کردیم، با اتوبوس یا تاکسی هم به مهمانی رفتیم و وارد محل مهمانی شدیم. در اینجا سؤال این است که چطور می‌توانیم در محل مهمانی جا‌به‌جا شویم یا در جای خودمان بنشینیم و چطور می‌توانیم از پذیرایی استفاده کنیم؟

اگر مهمانی در جایی باشد که تا به حال نرفته‌ام و برایم نا آشنا است، همان ابتدا درخواست می‌کنم که برای نشستن من را به جایی که برایم راحت‌تر است راهنمایی کنند. بدون تعارف کمک می‌گیرم. اگر برای مهمانی رفتن کسی را همراه خودمان داشته باشیم که خیلی بهتر است؛ ولی اگر کسی نبود و خودمان تنها بودیم، از میزبان بخواهیم که ما را راهنمایی کند که در جایی که راحت‌تر است، بنشینیم. یکی از مسائلی که زمان ورود به مهمانی با آن مواجه هستیم، سلام و تعارف کردن است. ما نمی‌دانیم چه کسی سلام می‌کند و آیا خطاب به من است یا مخاطبش بقیه هم هستند. در چنین موقعیتی می‌گویم که لطفا اگر با من صحبت می‌کنید، بگویید سلام سمانه، مثلا من پیمان هستم. موقع سلام کردن اسم خودتان را بگویید. پیش آمده است که یک نفر گفته است من تو را در یک مهمانی دیدم و اصلاً من را تحویل نگرفتی. می‌گویم من اصلاً نمی‌دانستم تو آنجا هستی. صدا‌ها زیاد است و در آن شلوغی ممکن است من با یک سلام نشناسم که چه کسی است. برای این مسأله راهنمایی می‌کنند؛ یعنی یک امر غیر عادی نیست که بخواهم من را راهنمایی کنند که کجا بنشینم که راحت‌تر باشد و بگویند اطراف من چه چیز‌هایی وجود دارد. اگر خلوت است می‌گویم یک راهنمایی کلی به من بدهید که مثلا دستشویی کجا است، من کجا نشستم، چند تا مبل کنار من است؛ در واقع یک توضیح به من بدهید که من بدانم محیط چه شکلی است که مستقل‌تر باشم و نخواهم هی مزاحم شما شوم. اگر امکان‌پذیر باشد، سعی می‌کنم جایی بنشینم که یک میز کوچک هم کنارم باشد و بهشان می‌گویم که اطرافم خیلی شلوغ نباشد. مثلا اگر چای نمی‌خورم، چرا برایم چای بگذارند یا اگر چای می‌خورم، درخواست می‌کنم که دستم را بگیرد و جای قرار گرفتن فنجان چای را به من نشان دهد.

* مسأله بعدی پذیرایی است. من در مهمانی در جایی که می‌خواستم نشسته‌ام و حالا پذیرایی می‌کنند. مثلا چای تعارف می‌کنند یا شیرینی و خوراکی‌های دیگر. این پذیرایی‌ها تنوع دارد و قرار است جایی گذاشته شود که ما بخوریم. مثلا بعد از پذیرایی اولیه، سفره غذا پهن کردند یا میز غذا چیدند. این‌ها را چطور باید مدیریت کنیم؟

در مورد پذیرایی بهتر است بخواهیم که برایمان توضیح دهند چه چیز‌هایی برای پذیرایی است. مثلا بار‌ها شده است که من رفتم مهمانی و زمانی که برگشتیم، یکی گفته است که دیدید چه آش خوشمزه‌ای بود و من می‌پرسم مگر آش هم بود؟ من مقداری برنج و مرغ خورده‌ام و حتی نمی‌دانستم که سالاد هم بوده است. این اتفاقات تلخ است. به همین دلیل بهتر است بخواهیم که بهمان بگویند. مثلا می‌گوید بفرمایید؟ من می‌پرسم چیست؟ می‌گوید: میوه. می‌پرسم چه میوه‌هایی است؟ مثلا می‌گوید، موز، کیوی و پرتقال و من می‌گویم، خودتان یک موز یا یک کیوی را توی بشقابم بگذارید. وقتی شیرینی می‌آورند، می‌پرسم که چه مدل شیرینی‌هایی است و ازشان می‌خواهم مدل مورد نظرم را توی بشقابم بگذارند. سعی می‌کنم بشقابم را هم پر از همه چیز نکنم. مثلا اگر پنج مدل غذا است و بعضی‌ها از هر کدام مقداری می‌ریزند و ممکن است خوردن برای منی که نابینا هستم، سخت شود؛ بنابراین می‌گویم من فقط کباب می‌خواهم و اگر چیز دیگری خواستم، بهتان می‌گویم. یک مدل یا دو مدل غذا را می‌خورم. سعی می‌کنم غذا‌هایی که خوردن آن سخت است و ممکن است بریزد یا لباسم را کثیف کند، نخورم. البته اینکه مهمانی خلوت باشد، من چقدر با افراد حاضر در مهمانی احساس راحتی کنم و شخصی که در کنار من نشسته است چقدر می‌تواند یک فرد نابینا را راهنمایی کند، خیلی تأثیر دارد؛ ولی پیش آمده است که مهمانی خیلی عالی و غذا هم خیلی با کیفیت بوده است و فرد نابینا غذا‌ها را بسته‌بندی شده آورده خانه و در خانه خود خورده است و تا آن زمان گرسنه بوده و چند ساعت صبر کرده است تا به خانه برسد؛ ولی من خیلی راحت درخواست می‌کردم که مثلا می‌شود استخوان‌های غذای من را جدا کنید یا کباب من را تکه تکه کنید. اگر لازم است. تکه تکه کردن مرغ سخت‌تر است و من کمک می‌گیرم و خواهش می‌کنم که استخوان‌ها را از توی بشقاب من بردارند؛ یعنی بعضی وقت‌ها یک فرد بینا استخوان را جدا می‌کند و گوشه بشقاب می‌ماند و قاطی برنج و گوشت می‌شود. من می‌گویم یک تکه مرغ می‌خواهم و برنج و نمی‌خواهم بشقابم هم خیلی پر باشد. در مورد سوپ و ماست اگر بتوانم کاسه را نزدیک خودم بگیرم و یک دستمال هم روی پایم بگذارم که لباسم کثیف نشود، می‌خورم؛ اما اگر امکان نداشت، واقعا لازم نیست تمام غذا‌ها را بخورم؛ ولی این طور هم نیست که هیچی نخورم و بیایم خانه و خود خوری کنم که چقدر نابینایی سخت است. هم از شخصی که کنارم است کمک می‌گیرم، هم از کسانی که پذیرایی و غذا‌ها را می‌گردانند کمک می‌گیرم و می‌گویم به من بگویید چه چیز‌هایی است و همان چیزی که می‌خواهم لطفا برایم بگذارید. سعی می‌کنم دو تا بشقاب باشد. یک بشقاب برای سالاد و یک بشقاب هم برای غذای اصلی که می‌خواهم بخورم. نوشیدنی را هم بالای بشقاب؛ یعنی در محل ساعت ۱۲ بگذارید. چون احتمال اینکه دستتان با آن برخورد کند و ریخته شود، خیلی کمتر است. از میزبان و افرادی که پذیرایی می‌کنند، بخواهید که اگر چیزی را برایتان می‌گذارند یا چیزی را جا‌به‌جا می‌کنند، به شما بگویند. در مورد قاشق و چنگال من می‌دانم که بعضی از نابینا‌ها دوست ندارند از چنگال استفاده کنند؛ ولی بهتر است که بلد باشید چطور از قاشق و چنگال استفاده کنید که در مهمانی‌ها خیلی کمک می‌کند و بهتر است کمتر از دستمان استفاده کنیم. شما می‌توانید با چنگال کباب را بگیرید و یک تکه از آن را با قاشق جدا کنید. اگر استفاده از دست در حد یک اشاره کوچک باشد، اشکالی ندارد؛ اما برای خیلی از بینا‌ها خوشایند نیست که دستتان خیلی توی بشقاب باشد.

* می‌رسیم به بحث مشارکت در مهمانی. یک فرد نابینا چطور می‌تواند در یک مهمانی در بحث‌ها، بازی‌ها و فعالیت‌های دیگر مشارکت کند؟

مهمانی‌هایی که همه حاضران در آن بینا هستند و فقط یک شخص نابینا در جمعشان حضور دارد، خیلی فرق می‌کند با یک مهمانی که دو سه نابینا هستند و پنج شش نفر بینا. وقتی یک نابینا در مهمانی است، افراد بینا یا در حالت خوردن خوراکی هستند، یا تخته نرد و شطرنج بازی می‌کنند و اگر مهمانی در فضای باز است، ممکن است والیبال بازی کنند. در این صورت فرد نابینا در بیشتر اوقات تنها می‌ماند. شوهر خواهر من عاشق تخته نرد و شطرنج است. من هر وقت خانه خواهرم می‌روم، یک مدل نابینایی از تخته نرد و شطرنج را با خودم می‌برم و می‌گویم بیایید با هم بازی کنیم. به این شکل من هم می‌توانم مشارکت کنم. اگر گفت و گویی هم باشد، تا آنجا که می‌دانم بیشتر نابینا‌ها اطلاعات زیادی دارند. چون زیاد مطالعه می‌کنند؛ بنابراین می‌توانند خیلی خوب در گفت و گو‌ها مشارکت کنند. من از این نظر مشکلی ندارم و به راحتی می‌توانم در بحث‌ها مشارکت کنم. نظرم را بگویم. با حفظ احترام به جمع شوخی کنم و بخندم. خیلی وقت‌ها من دیدم که در یک جمع بینا هم بیشتر افراد سرشان توی موبایلشان است. من هم اگر تفریحات یک مهمانی را دوست نداشته باشم، خودم را با گوشی مشغول می‌کنم؛ یعنی این اتفاق باعث نمی‌شود به من بر بخورد. همین که در این مهمانی هستم، حال و هوایم عوض شده و در حد امکان هم مشارکت داشتم، برایم کافی است. لزوما نیمه خالی لیوان را نمی‌بینم.

* اگر یک فرد نابینا در یک مهمانی بخواهد در پذیرایی یا تمیز کردن مشارکت کند، چطور باید اقدام کند؟

من در این مورد سؤال می‌کنم. مثلا می‌پرسم که آیا کاری هست که من انجام دهم؟. یا اینکه می‌گویم من می‌توانم میز را بچینم یا سالاد خورد کنم یا اینکه من ظرف‌ها را می‌شویم. در مورد سفره پهن کردن بسته به فضا شاید بتوانم انجام دهم شاید هم نتوانم. کار‌هایی را که می‌توانم انجام دهم، پیشنهاد می‌دهم. خیلی اصرار نمی‌کنم. در خیلی از مهمانی‌ها کاملا یک گوشه نشسته‌ام و کاری انجام ندادم. هیچ اشکالی ندارد. چون در آن مهمانی لزومی نداشته است که من کاری انجام دهم؛ ولی در یک مهمانی دیگر که ۲۰ نفر مهمان داشته، من کمک کردم و ظرف‌ها را شستم. در این مهمانی انجام چنین کاری میسر بوده و من هم انجام داده‌ام. تمام مهمانی‌ها یکسان نیست. باید ببینید که شرایط چگونه است. بعضی از صاحب خانه‌ها یا میزبان‌ها واقعا دوست ندارند مهمان کاری انجام دهد. مثلا من اصلاً دوست ندارم کسی ظرف‌هایم را بشوید. اگر بشوید هم من خودم دوباره آن را می‌شویم. اگر جمع مهمانی در حد چهار پنج نفر است، من حتما کمک می‌کنم. اگر به فضا مسلط باشم، خیلی مشارکت می‌کنم. مدام می‌پرسم که من چه‌کاری می‌توانم انجام دهم. مثلا می‌توانم این را ببرم؟ می‌خواهی من فلان کار را انجام دهم؛ اما اگر فضا جوری نیست که در آن راحت باشم. مثلا بزرگ است و امکان اینکه برخورد کنم به چیزی و بشکند یا بریزد یا اگر بخواهم ظرف خورش را ببرم، ممکن است کج شود و آب خورش روی لباسم بریزد، انجام نمی‌دهم. اصراری به انجام کار ندارم. شاید خود میزبان هم نخواهد.

این را همیشه در نظر داشته باشید که نابینایی آخر دنیا نیست. تنها شما نابینا نیستید. این باعث نشود که حس کنید شما جور دیگری هستید. هر چقدر که می‌توانید با این مسأله دوست شوید، آشنایی پیدا کنید، اطلاعات خود را بالا ببرید و اجازه ندهید که باعث شود اعتماد به نفس و هویت شما فقط با این مسأله تعریف شود. نابینایی بخشی از سمانه است. تمام من را نابینایی تعریف نمی‌کند. آنچه شما از خودتان به دیگران بازتاب می‌دهید، به خودتان برمی‌گردد. هر چه با این مسأله بد و منفی برخورد کنید، همان تأثیر را از دیگران و محیط دریافت می‌کنید. هر چه راحت‌تر با این مشکل برخورد کنید، همان هم به خودتان برمی‌گردد. همچنین سعی کنید تکنولوژی را بیشتر یاد بگیرید.

پرسش و پاسخ

* من ملیکا هستم و کم بینا. دلم نمی‌آید بگویم در شرف نابینا شدن؛ اما این روندی است که طی می‌شود. این برای من خیلی سخت است که چندین سال را می‌دیدم و حالا کم بینا شدم. خانه‌نشین شدم.

ملیکا جان، دوست نابینا هم داری؟

نه. وقتی به تهران می‌آیم، در مرکز آرپی، دوستان نابینا را می‌بینم.

ملیکا جان، به نظر من به عنوان خواهر کوچکت، بهترین کار این است که دوستان نابینا پیدا کنی. به خصوص کسانی که مثل من، مثل آقای طاهریان و مثل خودتان آرپی بودند و کم‌کم نابینا شدند. چون به هر حال درست است که ما همان آدم هستیم؛ اما برخی از ابعاد هویتی و شخصیتی ما بعد از نابینا شدن تغییر می‌کند. به طور مثال من قبلا گرافیست بودم؛ اما پس از نابینا شدن نمی‌توانم گرافیست باشم. بنابراین این بخش هویتی خودم را باید تنظیم کنم. بعد از نابینا شدن، آدم احساس می‌کند که گم شده است. دیگر هیچ کس نیست و من دیگر چیزی برای گفتن ندارم. به همین دلیل کسی که این مسیر را طی کرده است، می‌تواند یک مدل و الگو باشد برای شما. من یکی از کار‌هایی که در تهران انجام می‌دادم، این بود که با هر کسی که تازه نابینا شده بود، ارتباط می‌گرفتم. به دیدنش می‌رفتم. سر به سرش می‌گذاشتم. او را می‌بردم و عضو کتابخانه نابینایان می‌کردم. موبایل و صفحه خان بهش معرفی می‌کردم. او را با انجمن‌های نابینایی آشنا می‌کردم. می‌گفتم نابینا هم کافیشاپ می‌رود. بیا با هم برویم کافه؛ ولی برایش عجیب بود و می‌گفت: اتفاقی برایمان نیفتد، تصادف نکنیم! ؟ اما بعد از مدتی می‌دیدم که خودش کم‌کم شروع می‌کند و همین کار‌ها را به تنهایی انجام می‌دهد. پس هر چقدر شما با افراد نابینا و کسانی که این روند را طی کردند، ارتباط بگیرید، این مسیر برایتان راحت‌تر می‌گذرد.

* اولین استرس برای ما زمانی که مهمانی می‌رویم، موضوع پیدا کردن کفش‌ها موقع برگشتن است. به خصوص در مهمانی‌های شلوغ که ممکن است کفش‌ها جا‌به‌جا شوند.

روشی که من برای این موضوع دارم، این است که مثلا اگر بخواهم به یک مهمانی بروم که سی چهل نفر در آن حضور دارند، قطعا از یک کفش چرم ساده مشکی که ممکن است خیلی شبیه به کفش‌های بقیه باشد استفاده نمی‌کنم. معمولا از کفشی استفاده می‌کنم که متفاوت باشد. مثلا یک کفش اسپورت آدیداس سفید می‌پوشم. ممکن است در آن مهمانی از این مدل کفش بیشتر از دو سه تا نباشد. اگر مهمانی شلوغ باشد من کفشم را می‌گذارم در یک مشما و می‌گذارم یک جای مشخص که می‌دانم یا به میزبان می‌گویم من می‌توانم کفشم را بگذارم جایی که بتوانم آن را راحت پیدا کنم. بین کفش‌های دیگر، پیدا کردن آن برایم سخت می‌شود. همان طور که گفتم، من خیلی راحت هستم. نه تنها مسأله نابیناییم را پنهان نمی‌کنم، بلکه آن را فریاد می‌زنم. چون هر چقدر آدم‌ها بدانند که من این مشکل را دارم، بیشتر به من کمک می‌کنند. آدم‌ها خیلی دوست دارند کمک کنند و به ما نزدیک باشند؛ اما نمی‌دانند چطور؛ بنابراین ما باید بهشان کمک کنیم و برایشان توضیح دهیم. بنابراین روش من این است. اگر مهمانی خیلی شلوغ است و یک افطاری بزرگ است، کفشم را در یک مشما می‌گذارم و آن را با خودم می‌برم یا می‌گذارم جایی که هیچ کس کفشش را نمی‌گذارد. اگر هم مهمانی شلوغ نیست، آن را یک گوشه می‌گذارم و موقع رفتن هم می‌گویم، می‌شود کفش من را بدهید؟ این کار را خیلی راحت انجام می‌دهم. نباید آن را به یک مسأله بزرگ تبدیل کنیم.

* بحث ما این است که وابستگی را کم کنیم و مستقل‌تر باشیم؛ ولی اگر در جا‌های مختلف از دیگران کمک بگیریم، باز هم وابسته می‌شویم.

برای مکان‌یابی و جهت‌یابی استفاده از عصا و نرم‌افزار‌های مکان‌یاب حدود ۷۰ درصد استقلال ما را تأمین می‌کند؛ اما به هر حال کشور به حد کافی مناسب‌سازی نشده است و بعضی جا‌ها ما ناچار به کمک گرفتن از دیگران هستیم. هیچ اشکالی ندارد که ما صد درصد مستقل نباشیم. ما فکر می‌کنیم که چون نابینا هستیم مجبوریم خیلی قوی‌تر و محکم‌تر از بقیه و با سواد‌تر و همه چیز‌دان باشیم. این طور نیست. در حالی که افراد بینا هم خیلی بی‌نقص و کامل نیستند. خیلی‌هایشان در بعضی زمینه‌ها قوی هستند و در بعضی زمینه‌ها ضعیف‌تر. یک نابینا جهت‌یابی بهتری دارد و یک نابینا هم با تمام نابینایی خود در آشپزی مهارت بالایی دارد. ما نمی‌توانیم کامل باشیم. هر جا لازم شد بدون هیچ تعارفی از یکی کمک می‌گیریم. از تماس تصویری هم می‌توانیم استفاده کنیم. می‌توانید از نرم‌افزار be my eyes استفاده کنید. همان طور که گفتم، می‌توانید تعدادی از اشخاص نزدیک به خود را به آن اضافه کنید که اول با آن‌ها تماس گرفته شود. به این ترتیب می‌توانید به پسر یا همسرتان بگویید که مثلا من الآن در چهار راه قرار دارم، باید به کدام سمت بروم و از او راهنمایی بگیرید. در یک فرصت دیگر در خصوص جهت‌یابی و مکان‌یابی صحبت می‌کنیم؛ اما الآن بحث ما مهمانی است. در مورد رفت و آمد سعی کنید ساده‌ترین راه را انتخاب کنید که لباستان خراب نشود و به موقع هم برسید.

* همسر من بینا است و نکته جالبی را می‌گوید. ما تا الآن از زاویه دید خودمان در مورد مسأله صحبت کردیم؛ اما همسرم می‌گوید، وقتی من می‌روم خانه دوستم که نابینا است و مثلا می‌خواهم در آوردن چای یا پذیرایی و یا شستن چند استکان کمکش کنم، ناراحت می‌شود. این یک امر طبیعی است. من خانه خواهرم هم که می‌روم همین کار‌ها را می‌کنم. این کمک کردن از روی ترحم و دلسوزی نیست. من همان طور که خانه خواهر یا مادرم در انجام کار‌ها کمک می‌کنم، می‌خواهم در خانه دوستم هم همین کمک را داشته باشم و این از روی دوست داشتن است نه ترحم؛ اما افراد نابینا نسبت به این کمک‌ها جبهه‌گیری و غرور زیادی دارند.

ببینید، من به عنوان یک فرد نابینا ترجیح می‌دهم که در خانه خودم، من میزبان باشم. چونکه به این شکل کنترل بیشتری روی شرایط دارم و مستقل‌تر هستم. در جا‌هایی که نمی‌توانم کار‌ها را انجام دهم، کمک می‌گیرم. مثلا ظرف شستن برای من در خانه خودم کار خیلی راحتی است. من ترجیح می‌دهم که شما واقعا حس کنید که مهمان هستید و حس نکنید که لزوما باید به من کمک کنید. من برای اینکه مهمانم حسی را که شما در ارتباط با دوستتان داشتید تجربه نکند، چای را دم می‌کنم، استکان‌ها را آماده می‌کنم، میوه‌ها را شسته شده روی میز می‌گذارم و فقط به دوستم می‌گویم که می‌شود تو چای را بریزی و بیاوری؟. اگر دوستتان این قدر جبهه می‌گیرد، با او صحبت کنید. من به عنوان یک نابینا خیلی راحت با این مسأله برخورد می‌کنم. مثلا به دوستم می‌گویم من ظرف‌ها را می‌شویم. چون کار راحت‌تری است و تو در آماده کردن خورش کمک کن. کاری که کمی سخت‌تر است و به دیدن نیاز دارد، به دوستم می‌سپارم. اگر خانه دوستی بروم که بینا است هم مثل شما برخورد می‌کنم و همه‌کاری هم انجام نمی‌دهم. فقط کاری که در حد مشارکت است انجام می‌دهم. اگر به عنوان یک فرد بینا در ارتباط با دوستان نابینای خود چنین مشکلاتی دارید، حتما با هم گفت و گو کنید.

* من کم بینا هستم و هنوز نابینای مطلق نشدم. وقتی مهمانی می‌روم، از میزبان می‌خواهم از ظروفی استفاده کند که رنگشان با رنگ میز متفاوت باشد. مثلا اگر رنگ میز تیره است، می‌گویم از بشقاب رنگ روشن یا سفید استفاده کنید. این تفاوت رنگ‌ها به من خیلی کمک می‌کند که کمتر دچار مشکل شوم.

بنابراین مهم است که خواسته خود را به طور صریح مطرح کنیم. با هم گفت و گو کنیم. در خیلی از موقعیت‌ها می‌توانیم با شوخی حرفمان را بزنیم. یکی از مکانیسم‌ها در خصوص این مسأله این است که با شوخی برخورد کنیم. مثلا من و یک دوست نابینای دیگر رفته بودیم خانه دوست مشترکمان که بینا بود. نزدیک بود به اشتباه روی میز بنشینیم. من گفتم: ما یک لحظه فکر کردیم گلدان هستیم. این حرف را به شوخی گفتیم و چقدر خندیدیم و گذشت. اگر می‌خواستم این اتفاق را تراژیک کنم و بگویم ما چقدر بدبخت هستیم، نزدیک بود بنشینیم روی میز، آبرویمان رفت، هم کار را برای خودم سخت می‌کردم، هم برای میزبان.

چند نکته مهم

ممکن است با خودتان فکر کنید که کمک خواستن و پرسیدن اینکه پذیرایی چه چیزی است یا چه غذا‌هایی روی میز یا سفره است، به غرورتان لطمه می‌زند؛ اما  به این فکر کنید که نپرسیدن و کمک نگرفتن ممکن است باعث اتفاقی شود که بیشتر غرورتان شکسته شود. مثلا حواستان نباشد دستتان به چیزی بخورد و بریزد یا به چیزی برخورد کنید و بشکند.

ما دو مدل خانه داریم. خانه‌هایی که با مبل، میز و صندلی چیدمان شدند و خانه‌هایی که چیدمان سنتی دارند. فرش شده‌اند، مبلی در آن‌ها نیست و کنار دیوار تشک گذاشته‌اند برای اینکه روی آن‌ها بنشینید. مهمانی رفتن در این خانه‌ها شکل متفاوتی دارد. چون وقتی شما وارد مهمانی می‌شوید، ممکن است افرادی در خانه نشسته باشند و پذیرایی مقابلشان روی زمین باشد. حتما برای نشستن راهنمایی بگیرید و به شخصی که شما را راهنمایی می‌کند، بگویید که مراقب چیز‌هایی که جلوی پایتان است هم باشند.

وقتی کسی شما را راهنمایی می‌کند، سعی کنید یک سوم بدن خود را پشت سر او قرار دهید. این موقعیت باعث می‌شود که شما و شخص راهنما عرض کمتری را بگیرید و برخورد کمتری با وسایل موجود در محیط پیش آید.

صرف نظر از اینکه ما بینا هستیم یا نابینا، هر مهمانی و هر جمعی و هر فرهنگ و هر زمانی قواعد خاص خودش را دارد. به همین دلیل همیشه باید هم محیط را بسنجیم و نوع ارتباط و مهمانی را در نظر بگیریم و اینکه گفت و گو و سؤال کنیم که آیا می‌توانم این کار را برایتان انجام دهم یا آیا می‌توانید این کار را برای من انجام دهید. یک قاعده را در نظر نگیریم. شخصیت‌ها، موقعیت مهمانی و موقعیت خودمان و ارتباطمان با آن فرد را در نظر بگیریم. هر اتفاقی می‌افتد لزوما به این دلیل نیست که ما نابینا یا بینا هستیم.

نوشته های مرتبط