هیچهایکینگ با عصای سفید

هیچهایکینگ با عصای سفید

هیچهایکینگ با عصای سفید

چگونگی سفر برای افراد نابینا در گفت‌وگو با حمیدرضا رضایی، کوله‌گرد نابینا

فاطمه مهری‌خواه

در مؤسسه حمایت از بیماران آرپی، از مهر ماه سال ۱۴۰۰ برگزاری سلسله نشست‌ها و مصاحبه‌هایی با موضوعات مختلف و با هدف واکاوی آسیب‌های اجتماعی ناشی از معلولیت بینایی و همچنین آشنایی جامعه با زیست فردی و اجتماعی افراد نابینا و کم بینا، آغاز شده است و همچنان ادامه دارد. موضوع مصاحبه پیش رو، سفر برای افراد نابینا و کم بینا است. فعالیتی که در نگاه اول شاید انجام آن برای یک فرد نابینا و کم بینا، سخت و حتی ناممکن باشد

حمیدرضا رضایی، نابینایی که یک سفر ۳۷ روزه به دور ایران داشته، از تجربه سفر در شرایط نابینایی می گوید. او در آموزش و پرورش استثنایی معلم دانش‌آموزان نابینا و کم بینا است و در رشته تاریخ ایران باستان تا مقطع کارشناسی ارشد تحصیل کرده است. علاقه بسیارش به سفر و گردش او را بر آن داشته است که به رغم نابینایی سفری از نوع کوله‌گردی و هیچهایک را پیش بگیرد.

*یکی از تفریحات انسان، سفر کردن است. اشکال سفر چیست و چه اهدافی می تواند داشته باشد؟

سفر‌ها متفاوت هستند. یک نفر ممکن است به سفر کاری برود یا در دانشگاه شهر دیگری پذیرش شده باشد و بخواهد برای مصاحبه به آن شهر سفر کند. یک سری سفر‌ها هم هستند که جنبه تفریحی دارند و افراد به صورت خانوادگی سفر می‌کنند. این سفر‌ها هم شکل‌های متفاوتی دارند. مثلا گاهی شما به شهر دیگری سفر می‌کنید برای رفتن به منزل دوستی در آن شهر. مثلا من از شیراز می‌روم به منزل دوستی در اصفهان و دوستم یکی دو جای این شهر را به من نشان می‌دهد. گاهی ممکن است شما بخواهید خودتان به چند شهر به صورت پی در پی سفر کنید. گاهی ما سفر می‌کنیم که دوستی را ببینیم. گاهی برایمان مهم است که اماکن تاریخی را ببینیم. گاهی اماکن تفریحی برایمان مهم هستند. ممکن است این اماکن تفریحی در شهر باشد و ممکن است اماکن طبیعی بیرون از شهر باشد؛ اما یک زمان شما می‌خواهید سفری بکنید که در متن جامعه و با مردم در ارتباط باشید. اصلاً می‌خواهید سفر ارزان داشته باشید. اینکه مدام بخواهیم از تاکسی اینترنتی استفاده کنیم، می‌دانید که چه هزینه‌هایی دارد. استفاده از هواپیما هم با این هزینه‌های گزاف، هزینه سفر را واقعا بالا می‌برد. این است که ارزان سفر کردن، داستان دیگری دارد. این شکل از سفر در دنیا باب شده و در ایران هم تا حدی وارد شده است. افراد سعی می‌کنند سفر ارزان داشته باشند و در عین حال با مردم جامعه هم ارتباط بیشتری داشته باشند. وقتی می‌روید هتل، پذیرش هتل به شما لبخند می‌زند. چون می‌خواهد از شما پول بگیرد. بعد هم به اتاقتان می‌روید. هر جا هم که می‌خواهید بروید، با تاکسی اینترنتی می‌روید. در این صورت، آن ارتباطی را که باید با مردم داشته باشید، ندارید؛ ولی در سفر‌های ارزان قیمت، دیگر لوکس بودن سفر برای شما مهم نیست. کیفیت امکانات آن قدر برای شما مهم نیست که مثلا در هتل ۵ ستاره باشید. در این نوع سفر‌ها، حتی خود هتل هم مهم نیست. ممکن است یک نفر کمپ بزند. چادر و وسایل مورد نیاز به همراه داشته باشد و کنار خیابان، جاده، بیابان، جنگل و هر جا که مناسب باشد، کمپ بزند یا در یک مهمان‌پذیر خیلی ارزان اتاق بگیرد. در کشور‌های دیگر هاستل‌ها هستند که متأسفانه ما در ایران نداریم. هاستل، اقامتگاهی است که هم ارزان بها است، هم امکانات هتل را ندارد و اگر هم دارد، با کیفیت پایین است. در عین حال ممکن است چند غریبه‌ای که تا به حال اصلاً یکدیگر را ندیده‌اند، در یک اتاق باشند. این چیزی است که شما در کشور‌های غربی می‌بینید. فقط یک کمد به شما می‌دهند که امنیت وسایلتان تأمین شود. بقیه‌اش دیگر چیز خاصی نیست. ده تا تخت، شش تا تخت و حتی گاهی بیست تا تخت کنار هم است. گاهی هم اتاق یک تخته هم پیدا می‌کنید؛ اما با چند دلار بیشتر. هاستل‌ها بسیار بسیار ارزان‌تر از هتل‌ها هستند. ممکن است برای اسکان در یک هتل مثلا ۱۰۰ دلار بدهید و در هاستل ۱۰ دلار، ۸ دلار و حتی گاهی ۵ دلار بدهید. حتی تا دو سه دلار هم در کشور‌های مختلف پیدا می‌شود. بستگی به امکانات آن دارد. در هتل اتاق مستر است و همه چیز هم در اختیار خودتان است؛ اما در هاستل‌ها گاهی ممکن است یک اتاق در اختیار شما باشد. گاهی هم نه. ممکن است شما با پنج نفر دیگر در یک اتاق باشید. یک نفر خرناس می‌کشد، یکی دیر می‌خوابد، یکی زود می‌خوابد. یکی آمریکایی است، یکی اروپایی است و یکی چینی؛ یعنی از لحاظ امکانات کیفیت پایین می‌آید؛ اما کسی که قصدش سفر ارزان قیمت و آشنایی با مردم است و اهداف دیگری دارد، این مسائل اصلاً برایش مهم نیست. اصلاً خودش به استقبال این سختی‌ها و دشواری‌ها می‌رود و برایش لذت بخش است. دوست دارد به این شکل سفر کند. یک جور سفر درویشی است؛ اما در ایران اینگونه سفر کردن خیلی سخت است. حتی در مهمان‌پذیر‌ها هم که اتاق می‌گیرید، معمولا در اختیار خودتان است. هنوز چنین چیزی در ایران خیلی جا نیفتاده است. به طور کلی وقتی سفر به این شکل باشد، شما می‌روید به استقبال این داستان‌ها.

*سفر کردن برای افراد نابینا چگونه ممکن می شود؟

سفر کردن برای افراد نابینا، با توجه به تکنولوژی‌های موجود، خیلی ساده شده است. یک فرد نابینا الآن می‌تواند به راحتی با گوشی تلفن خود بلیط قطار، هواپیما یا اتوبوس را به صورت اینترنتی بگیرد. برای رفتن به محل فرودگاه، راه‌آهن یا ترمینال هم می‌تواند تاکسی اینترنتی بگیرد. در ادامه می‌تواند از راننده یا هر کس دیگری کمک بگیرد برای اینکه خودش را برساند به وسیله نقلیه مورد نظر. در فرودگاه که به استقبال مسافر نابینا می‌آیند و از او مراقبت می‌کنند. در مقصد هم فرد می‌تواند با شخص کنار دستی خود صحبت کند و کمک بگیرد. مردم ما هم اهل همکاری هستند و دوباره با گوشی تاکسی اینترنتی می‌گیرید و به مقصد می‌روید. یعنی خیلی ساده است. امروزه سفر کردن بسیار بسیار ساده شده است. تقریبا شما همه کار را با استفاده از اینترنت انجام می‌دهید. مدت زیادی از سفر را هم در وسیله نقلیه نشسته‌اید. بخشی را در اسنپ هستید و بخشی هم در وسیله نقلیه بین شهری. فقط مسئله سوار و پیاده شدن است که آن هم افراد همراهی می‌کنند. اگر می‌خواهید هتل بگیرید، آن را هم اینترنتی رزرو می‌کنید. اگر به دنبال مسافر خانه یا هتل ارزان باشید، آن هم در اینترنت یافت می‌شود و می‌توانید رزرو کنید. اگر بخواهید به خانه دوستتان بروید هم به همین شکل است. یا خودش به استقبال شما می‌آید یا اینکه تاکسی اینترنتی می‌گیرید. این خیلی ساده است؛

اگر بخواهیم بحث بینایی را هم در نظر بگیریم، در سفر‌های ارزان دیگر آن سهولتی که سفر با وسایل نقلیه اینترنتی و هتل دارد، فراهم نیست. دیگر شما نمی‌توانید از این امکانات استفاده کنید. در بحث حمل و نقل، شما یک سفر بک پکینگ دارید؛ یعنی شما تمام وسایل مورد نیاز خود را می‌ریزید در یک کوله پشتی و حرکت می‌کنید. این یک سفر ارزان است که ممکن است بروید مهمان‌پذیر یا جا‌های ارزان‌تر. ممکن است با شخصی آشنا شوید که مکانی برای اسکان دارد؛ ولی اگر بخواهید باز ارزان‌تر شود، شما می‌توانید تمام وسایل حمل و نقل و حتی وسیله نقلیه بین شهری را هم کنار بگذارید؛ یعنی بروید به سمت هیچهایک کردن. هیچهایک، در اصطلاح به معنای مرام سواری است. به نوعی رایگان سواری است؛ یعنی شما سعی می‌کنید که حتی المکان پولی ندهید. مگر اینکه ناچار باشید و ارزان قیمت باشد. به این شکل سفر کردن اتو استاپ هم می‌گویند؛ در واقع برای اتومبیل به سبک خاصی دست بلند می‌کنید. معمولا دست راست را بالا می‌برند. به طوری که چهار تا انگشت دست بسته و فقط شست باز است و دست را تکان می‌دهند. در کشور‌های دیگر این خوب شناخته شده است؛ اما در ایران ممکن است معنای خوبی از آن استنباط نشود و راننده فکر کند که فحش می‌دهید.

بنابراین ما دو نوع سفر داریم: یک زمان شما می‌توانید کوله پشتی را بردارید؛ ولی نخواهید در مورد حمل و نقل امساک کنید و بخواهید به خودتان سخت بگیرید. از همان تاکسی‌های اینترنتی، اتوبوس، قطار و هواپیما استفاده کنید؛ ولی در بحث هتلینگ و اقامت از جا‌های ارزان استفاده کنید یا مثلا با مردم ارتباط بگیرید؛ ولی اگر بخواهید سفر را از این هم ارزان‌تر کنید، آن موقع دیگر بحث اتو استاپ و هیچهایک پیش می‌آید و شما می‌توانید در مورد حمل و نقل هم هزینه را پایین بیاورید. دو تا هزینه اصلی سفر اقامت و حمل و نقل است. در مورد غذا که آدم در خانه‌اش هم غذا می‌خورد. هزینه دیگر بلیط اماکن است که معمولا برای افراد دارای معلولیت یا رایگان است و یا نیم بها. در سفر‌های اینچنینی که فرد می خواهد ده تا استان را ببیند، کسی سوغات نمی‌برد. چون شما فقط یک کوله پشتی دارید و نمی‌توانید وسایل اضافه در آن بگذارید. شما در این سفر فقط سیر می‌کنید. شما می‌توانید فقط بر هتلینگ تمرکز کنید که نخواهید برای اقامت هزینه آن چنانی بدهید و سفر بک پکینگ داشته باشید. برای افراد نابینا کمی جرأت می‌خواهد که در بحث حمل و نقل هم به فیلد هیچ هایک وارد شوید که هزینه زیادی متحمل نشوید.

*هدف شما از این سفر چه بود؟

اولین هدفی که من از سفر داشتم این بود که دلم می‌خواست سفر مستقل داشته باشم. نمی‌خواستم کسی باشد که من بخواهم با او هماهنگ شوم و خواهش کنم که با هم همراه شویم. متأسفانه کسانی که مثل ما مشکلات جسمانی دارند، به ویژه بینایی باید از این و آن خواهش کنیم، هزینه‌اش را هم بپردازیم. در نهایت منتی هم سرمان باشد که یک نفر با ما همراهی کرده است. هیچ چیز به اندازه استقلال لذت بخش نیست. در هر زمینه‌ای، به ویژه این زمینه. من دوست داشتم این کار را به طور مستقل انجام دهم. البته من قبلا هم مستقلا سفر کرده بودم؛ اما به سبک بک پکینگ یا هیچهایکینگ نبود. یک سفر لوکس بود. من سال ۹۵ رفتم دوبی. معمولا در بهمن ما نمایشگاه تجهیزات پزشکی با عنوان «عرب هلس» در دوبی برگزار می‌شود. من از پزشکان و افرادی که در حوزه تجهیزات پزشکی و بیمارستانی بودند و داشتند به دوبی می‌رفتند، خواهش کردم که اگر می‌شود با هم برویم. هیچ کس حاضر نشد با من همراه شود. خیلی‌هایشان هم بلیط گرفته بودند یا می‌خواستند بلیط بگیرند؛ اما با من همراه نشدند؛ بنابراین من تنها سفر کردم و چه بهتر. چون این سفر مقدمه‌ای شد که من بعدا دست به سفر‌های دیگری بزنم. من خیلی راحت رفتم فرودگاه و با هواپیما رفتم. هتل را هم از قبل اینترنتی رزرو کرده بودم. در آن جا خیلی راحت حرکت می‌کردم. حتی در خیابان‌ها راه می‌رفتم. انگار که خیابان‌های شیراز بود. این مقدمه‌ای شد که دیگر نروم به کسی رو بزنم و خواهش کنم که با من همراه شود. جالب است که در هتلی که بودم، ایرانی خیلی زیاد بود. باز هم ازشان خواهش کردم که با هم برویم نمایشگاه. چون این نمایشگاه خیلی بزرگ است و آدم میان آن همه غرفه گم می‌شود؛ اما هم وطنان ایرانی به هیچ عنوان در آنجا با من همکاری نکردند. این هم اتفاق خوبی بود. چون باعث شد که من به تنهایی راه بیفتم. سوار مترو شوم و از آنجا بروم نمایشگاه تجارت جهانی. از آن دیدن کنم. دوباره برگردم و از مترو استفاده کنم. آژانس هم نگرفتم. با اینکه هتل آژانس داشت. حتی یک ایرانی گفت: اگر بخواهید ما به شما مترجم می‌دهیم. گفتم من از مجموعه هم وطنان ایرانی خیری ندیدم. مترجمتان را هم نمی‌خواهم. خودم می‌روم و کارم را خودم انجام می‌دهم و پول به مترجم نمی‌دهم. خودم رفتم و کارم را انجام دادم. این اتفاق حس خیلی خوبی به من داد. باعث شد که من سال بعد بروم ترکیه و در آنجا به شکل دیگری عمل کنم. در سفر اول من فقط دوبی رفتم و خارج از آن؛ اما در ترکیه در شهر‌های مختلف حرکت کردم؛ ولی باز هم شکل بک پکینگ و هیچ هایکینگ نداشت؛ اما در سال ۹۸ این استارت را در ایران زدم و به طور مستقل این کار را کردم.

من سفر را خیلی دوست داشتم و دلم می‌خواست سفر مستقل را تجربه کنم. نکته دیگر این بود که دوست داشتم این سفرم جنبه مردم‌شناسانه داشته باشد. نه اینکه در یک چهار دیواری به نام اتومبیل یا وسیله نقلیه باشم. با هیچ کس مرتبط نباشم و بروم در یک هتل. این شکل سفر برایم فایده‌ای نداشت. من می‌خواستم حد اکثر ارتباط را با مردم داشته باشم. بتوانم همه جا را حس کنم. بیابان، جنگل، خیابان و شهر را لمس کنم و به آن نزدیک باشم. نه اینکه در یک چهار دیواری که چهار چرخ دارد بنشینم و حرکت کنم. این طوری آدم متوجه چیز خاصی نمی‌شود.

*به عنوان یک فرد نابینا، برای انجام این سفر چه دغدغه‌هایی داشتید؟

به هر حال سفر را شروع کردم. اولش هم خیلی می‌ترسیدم. اینکه چه اتفاقی می‌افتد. چه می‌شود. چه نمی‌شود. در فضای مجازی کسانی را که به این شکل سفر می‌کردند، دنبال می‌کردم. حتی خانم‌هایی ایرانی بودند که به کشور‌های خطرناک سفر می‌کردند. کشور‌هایی مثل کلمبیا. با خودم می‌گفتم که چرا من این کار را نکنم. خیلی با خودم کلنجار می‌رفتم. اینکه پولش چقدر می‌شود و مسائلی از این قبیل. تا اینکه سال ۹۸ ۲۵ میلیون پول در حسابم گذاشتم و گفتم که ممکن است این سفر ارزان در نیاید. من می‌روم. هر چه بادا باد. ممکن است اتفاقی بیفتد؛ اما تا کی این دست آن دست کنم. بالاخره من باید به این سفر بروم.

*سفرتان را چگونه و از کجا آغاز کردید؟

من استان‌های شمال و شمال غرب کشور را نرفته بودم و تجربه نداشتم. فکر کردم که به این استان‌ها سفر کنم. چون استان‌های کوچک‌تری بودند و حمل و نقل در آن‌ها خیلی راحت‌تر و مسافت‌ها کوتاه‌تر است. در فصل تابستان هوا هم در این استان‌ها بهتر است. این شد که از شیراز حرکت کردم و به اصفهان رفتم. از اصفهان به غرب و شمال غرب کشور. استان‌هایی مثل قزوین، همدان، البرز، آذربایجان‌ها، اردبیل، کردستان، کرمانشاه، ایلام، لرستان، چهارمحال بختیاری را رفتم. در بعضی از این استان‌ها یک شهر را دیدم. بعضی را چند شهر و در بعضی استان‌ها روستا‌ها را هم گشتم. به اماکن تاریخی رفتم. حتی اماکن طبیعی خارج از شهر را هم رفتم.

شعار من این بود که نخست ایران گردی، سپس جهان گردی. خیلی جا‌ها را در ایران داریم که واقعا دیدنی است و می‌توانیم برویم ببینیم که هیچ جای دنیا هم نیست. خیلی‌ها پول‌های آنچنانی می‌دهند و به ترکیه می‌روند. من آنجا را هم رفته‌ام. نمی‌گویم جای بدی است؛ اما پتانسیل ایران بسیار بالا‌تر از کشور‌های دیگر است. کشوری مثل ارمنستان اصلاً جایی ندارد. گرجستان همین طور؛ ولی ایران در بحث توریسم، چه تاریخی و چه طبیعی ظرفیت‌های زیادی دارد. در استان قزوین روستایی بود که در کنار آن دریاچه‌ای به نام اوان بود. من از آنجا یک پست در صفحه اینستاگرامم گذاشتم و هدفم این بود که ما باید اول دریاچه اوان خودمان را ببینیم. بعد برویم دریاچه وان ترکیه را ببینیم. گرچه به لحاظ وسعت و ژرفا دریاچه اوان، دریاچه کوچکی است یا قابل قیاس با وان در ترکیه نیست؛ اما چرا ما دریاچه اوان را در کشور خودمان نشناسیم و دریاچه و شهر وان در ترکیه را خوب بشناسیم. این همه هزینه‌ای که ما می‌کنیم، می‌تواند در کشور خودمان صرف شود و در نتیجه آن اشتغال‌زایی و کار‌آفرینی به وجود بیاید. این هم هدف دیگری از سفر من بود؛ اما هدف مهم‌تر من این بود که دوستان نابینا و کم بینا به این باور برسند که اگر من سفر رفتم و توانستم، پس برای دیگران هم قابل انجام است و چیز دور از دسترسی نیست. لا اقل من اولین نفر باشم که این کار را کردم که بقیه هم ترغیب شوند و این کار را انجام دهند. از طرفی در مردم جامعه هم وقتی ببینند که فردی به رغم معلولیت بینایی جسارت و جرأت می‌کند بیرون آید و به این سبک و سیاق سفر می‌کند با تمام دشواری‌ها و خطراتی که دارد، انگیزه ایجاد کند که ما با وجود سلامتی چرا نشسته‌ایم. هدفم این بود که در آن‌ها اراده‌ای به وجود آید، نه فقط برای سفر. برای هر چیزی. می‌خواستم میل به خواستن را در کسانی که من را می‌بینند به وجود بیاورم. این‌ها اهداف من بود و فکر می‌کنم تا حدودی به آن‌ها رسیدم. به هدف اولم یعنی استقلال و لذت ناشی از کسب استقلال صد درصد رسیدم و خیلی برایم لذت بخش بود؛ اما در مورد تأثیری که می‌خواستم بر افراد نابینا و کم بینا و مردم جامعه داشته باشم، موضوعی است که من از آن آمار و اطلاعاتی ندارم. من رسالت خودم را انجام دادم. باقیش با دوستان و کسانی است که از این سفر مطلع شدند.من مصاحبه‌های دیگری هم داشتم. اگر یک نفر هم با خواندن این مصاحبه تصمیم بگیرد و اراده کند که برود به سمت استقلال حد اکثری، چه در زمینه سفر، چه هر زمینه دیگری، به گمانم موفق شده باشم.

*افراد نابینا و کم بینا برای سفر کردن، باید چه ویژگی هایی داشته باشند؟

 در مورد ویژگی‌ها، به اولین ویژگی اشاره کردیم. باید میل به خواستن، اراده و انگیزه وجود داشته باشد. انجام هر کاری انگیزه می‌خواهد. برای رفتن تا سر کوچه، سوپری محل و رفتن به یک کافه و خریدن یک بستنی هم به انگیزه نیاز است. باید میل به حرکت در فرد وجود داشته باشد؛ اما خیلی وقت‌ها افراد میل و انگیزه هم پیدا می‌کنند. خواسته هم دارند؛ ولی برای خواسته‌شان کاری نمی‌کنند. می‌گویند خواستن توانستن است؛ اما واقعیت این است که خیلی‌ها خیلی چیز‌ها را می‌خواهند؛ ولی برای رسیدن به آن کاری انجام نمی‌دهند. وقتی کاری انجام نمی‌دهید، معنایش نتوانستن است. به عبارتی خواستن، عمل کردن است. ما باید بلند شویم و عمل کنیم. علاوه بر این، در سفر‌های اینچنینی یکی از ویژگی‌های مهم، صبوری است. آدم باید صبور باشد. چون اتفاقات زیادی ممکن است بیفتد. سرما هست. گرما هست. همه چیز در اختیار شما نیست. ممکن است بروید در مکانی که تختی که روی آن می‌خوابید، نامناسب باشد. اصلاً ممکن است تختی در کار نباشد. ممکن است مجبور شوید روی زمین بخوابید. ممکن است به شما پتویی بدهند که اصلاً قابلیت استفاده نداشته باشد. چون کسانی از آن استفاده کردند. من در یک جایی رفتم به یک مدرسه. گفتند اینجا خیلی عالی است. در حد هتل تمیز است. گفتم یک شب اینجا می‌مانم. پتویی به من دادند که معلوم بود سال‌ها شسته نشده است. ده‌ها و شاید صد‌ها نفر از آن استفاده کرده بودند. در آن وضعیت باید چکار می‌کردم؟ نمی‌توانستم آن فرد را سرزنش کنم. فرش جالبی هم نداشت. کسانی از آن استفاده کرده بودند و جارو هم نشده بود. به دلیل استفاده زیاد پتو‌ها بوی ناخوشایندی هم می‌داد. من یکی را روی فرش انداختم که لا اقل چیزی از روی فرش به لباسم نچسبد و یکی را هم روی خودم انداختم. از کوله پشتیَم دو تا شلوار برداشتم. تا کردم و روی هم گذاشتم و به عنوان بالش از آن استفاده کردم. یک پیراهن هم روی صورتم انداختم. چاره‌ای نبود.

نکته دیگر بحث ارتباطات است. ما باید روابط عمومی خوبی داشته باشیم. در وسیله نقلیه‌ای که هستیم، اول باید یک روان‌شناسی از طرف مقابل داشته باشیم و بعد بتوانیم سریع ارتباط برقرار کنیم. در تاکسی شهری، در اتوبوس، هواپیما و حتی در اماکن تاریخی و تفریحی و حتی در مغازه‌ها باید با مردم آمیخته باشید. باید ارتباط برقرار کنید. فرقی نمی‌کند جنسیت چیست، پیر یا جوان است و از کدام طبقه اجتماعی است. باید بتوانید ارتباط برقرار کنید با هدف رفع مسائل و نیاز‌هایی که دارید. فرض کنید به یک مکان تاریخی می‌روید. باید بتوانید سریع با راهنمای آنجا و مردمی که در آنجا هستند ارتباط بگیرید. من در نتیجه همین ارتباطاتی که برقرار می‌کردم، می‌رفتم به خانۀ آدم‌هایی که تا دو ساعت قبل همدیگر را ندیده بودیم و من را دعوت می‌کردند؛ البته  این طور هم نبود که هر کس دعوت کند من بلافاصله بپذیرم. روان‌شناسی می‌کردم که آیا صلاح است دعوتش را بپذیرم یا خیر. بالاخره آدم باید یک سری مسائل احتمالی را هم در نظر بگیرد. گاهی ممکن است یک نفر فقط تعارف کرده باشد. چون ما ایرانی‌ها خیلی تعارف می‌کنیم. گاهی ممکن است خطری آدم را تهدید کند. همۀ آدم‌ها حس خوب و نیکو ندارند. ممکن است اهداف و اغراضی ناخوشایند در پس دعوت بعضی‌ها باشد. به هر حال این مراقبت‌ها را می‌کردم و هر کسی هم باید این کار را بکند. می‌خواهم بگویم به دلیل این روابط عمومی من خیلی جا‌ها را رفتم. یک شب وقتی خانۀ کسی بودم که هیچ وقت همدیگر را ندیده بودیم، از خودم می‌پرسیدم که فکر می‌کنی فردا شب کجا باشی؟ یعنی این قدر هیجان‌انگیز بود. هیچ چیز از قبل مشخص نبود. چون من از قبل هتل یا مهمان‌پذیر نمی‌گرفتم. می‌رفتم به آن شهر و هر چه بادا باد. مهمان‌پذیر پیدا می‌شد یا نمی‌شد. من می‌توانستم از قبل این کار را بکنم؛ ولی نمی‌کردم. چون می‌خواستم خیلی همه چیز با برنامه نباشد. واقعا یک چالش بود. می‌خواستم در شرایط سخت قرار بگیرم و ببینم که من در شرایط سخت چکار می‌کنم.

 من قبل از اینکه به تبریز بروم، می‌توانستم یک مهمان‌پذیر بگیرم؛ ولی نگرفتم. فکر می‌کنم ساعت ۵ و ۶ عصر بود که وارد تبریز شدم. البته به امید خانه معلم بودم؛ ولی گفتند ما به معلم مرد مجرد خانۀ معلم نمی‌دهیم. این هم نمی‌دانم چه داستانی بود که هیچ جا خانۀ معلم به من ندادند. خیلی توی تبریز گشتم. فکر می‌کنم از ساعت ۵ و ۶ تا ۱۲ شب گشتم تا بالاخره یک جایی را پیدا کردم. به هر حال این مسائل پیش می‌آمد؛ بنابراین ارتباطات خیلی مهم است و خوشبختانه من ارتباطات زیادی برقرار کردم و با دوستان زیادی آشنا شدم که بعد از سه سال و نیم همچنان برجا است. تجربه بسیار خوبی بود. مثلا در کرمانشاه من رفتم خانه کسی که اصلاً قبل از آن همدیگر را نمی‌شناختیم. در سنندج همین پیش آمد و خیلی جا‌های دیگر. مسئله دیگر این است که باید خلاقیت داشته باشیم. باید روش حل مسئله را یاد بگیریم که وقتی یک مشکل یا دشواری برایمان پیش آمد، بتوانیم آن را حل کنیم و به جای اینکه خودمان را ناراحت کنیم، به این فکر کنیم که چطور می‌توانیم این وضعیت را مدیریت کنیم. مثل همان شرایط مدرسه. من ابتدا سعی کردم صبوری کنم و آرام باشم که ببینم باید چه کرد. این‌ها از ویژگی‌های مهمی است که یک فرد در سفر باید داشته باشد. مثلا در قزوین یک جا وسط بیابان گیر افتاده بودم. دو ساعت توی آفتاب بودم و هیچ ماشینی من را سوار نمی‌کرد. به یاد دارم که تقریبا انتهای شهر همدان بودم و می‌خواستم بروم شهر سلطانیه زنجان، مدت طولانی کنار جاده ایستادم. مسائل زیادی در این سفر داشتم و این سفر برای خودش داستانی است.

*برای اینکه افراد نابینا و کم بینا بتوانند سفر لذت بخشی را تجربه کنند، چه ابزار هایی وجود دارد؟

در مورد ابزار‌های مورد استفاده، راستش من از چندان ابزاری استفاده نکردم. یک کوله پشتی داشتم و عصای سفید. علاوه بر آن یک عصای کوه نوردی را هم با خودم برده بودم. چون می‌دانستم که وارد طبیعت خواهم شد و در مسیر‌های کوهستانی و تپه‌ای عصای سفید جواب نمی‌داد. به علاوه چیز‌هایی که نیاز داشتم. مثل کارت بانکی. سعی کرده بودم پول نقد زیادی به همراه نداشته باشم. فقط برای جا‌هایی که نمی‌شد از کارت استفاده کرد. دفترچه بیمه‌ام را به همراه برده بودم که اگر به لحاظ پزشکی اتفاقی بیفتد از آن استفاده کنم. دستگاه ویس ریکوردر را برده بودم که صدا ضبط کنم یا توی مسیر کتاب بخوانم و وسایل شخصی. منظور من از ابزار‌هایی که می‌تواند در سفر کمک ما باشد، بیشتر فناوری روز است. مثل نرم‌افزار‌های مسیر‌یابی و حرکت، همچون دات واکر (dot walker)، گتدر (get there)، ویز، بلد نشان و نرم‌افزار‌های دیگری که در دسترس است. این‌ها به شما کمک می‌کند که وقتی در وسیله حمل و نقل هستید، تشخیص بدهید که کجا هستید، تا حدودی مسیر‌ها را متوجه شوید و چیز‌هایی را به شما بگوید. اینکه بتوانید از تاکسی‌های اینترنتی استفاده کنید. اگر لازم شد خودتان بتوانید به راحتی بلیط بگیرید. چون ممکن است در سفر همیشه موفق نشوید به اتو استاپ. گاهی ممکن است اتوبوس سوار شوید. بیشتر منظورم نرم‌افزار‌هایی است که می‌تواند مشکلات ما را حل کند. نیاز است که افراد تا جایی که می‌توانند در حوزه دیجیتال و کار با گوشی‌های هوشمند، به سطحی از مهارت رسیده باشند و با اپلیکیشن‌های جدید، اپلیکیشن‌هایی که به درد سفر می‌خورند، آشنا شده باشند. نرم‌افزاری به نام کُوچسرفینگ(Couchsurfing) که با نصب آن می‌توانید با افرادی ارتباط برقرار کنید که در آن ثبت‌نام کردند. چیزی مثل سایت هاسپیتالیتی کلاب است که افراد حاضر هستند از شما پذیرایی کنند. حالا هر کس در حدی که می‌تواند. مثلا ممکن است یک نفر بگوید که من می‌توانم برای یک شب به شما اسکان بدهم. یک نفر می‌گوید، اگر از قبل هماهنگ کنید، می‌توانم یک روز با ماشینم شما را همراهی کنم. یک نفر می‌گوید من می‌توانم برای خرید با شما همراهی کنم یا مثلا اماکن تاریخی را به شما نشان بدهم. این‌ها کسانی هستند که در این نرم‌افزار‌ها ثبت‌نام کردند و این هزینه سفر را خیلی پایین می‌آورد. البته من در اواخر سفر بود که این نرم‌افزار را نصب کردم. واقعیت هم این است که نتوانستم از آن استفاده کنم که انشا الله برای سفر‌های بعدی. البته باید خطرات آن را هم در نظر بگیریم؛ ولی در دنیا خیلی‌ها دارند این کار را می‌کنند و همین باعث ارزان شدن سفر شده است. مثلا یک چینی می‌آید در شیراز و کسانی از او میزبانی می‌کند. به همه‌شان پیام می‌دهد. یک نفر یک شب، یک نفر دو شب، تا زمانی که شیراز است. همه جوره هم با او همراهی می‌کنند. اتفاقا شاید سفرش امن‌تر شود و خیلی از دشواری‌ها را نداشته باشد. می‌توانید این نرم‌افزار را از پلی استور نصب کنید. یک سری آیتم دارد که باید پر کنید و خودتان هم می‌توانید میزبان باشید. یعنی می‌توانید به مسافرانی که به شهر شما می‌آیند، بگویید که اگر از قبل هماهنگ کنید، من می‌توانم در این زمینه‌ها شما را همراهی کنم. این‌ها سبب شکل‌گیری دوستی‌ها می‌شود. گرچه سیستم‌های گردشگری با این داستان‌ها موافق نیستند. چون هتل‌ها و جا‌هایی که برای گردشگری و سفر هزینه می‌کنند، متضرر می‌شوند؛ اما به هر حال جهان، جهان آزاد است.

*افراد نابینا و کم بینا برای گرفتن محل اسکان و وسایل حمل و نقل، خیلی مشکل دارند. چه نرم افزاری وجود دارد که آن‌ها را در این زمینه‌ها هم کمک کند؟

تمام شرکت‌های اتوبوس رانی و هتل‌ها، برای خودشان سایت مستقل دارند. خیلی راحت با یک سرچ ساده در گوشی می‌توانید آنچه را مد نظر دارید، پیدا کنید. در این سایت‌ها هم بخش تماس با ما وجود دارد که می‌توانید تلفنی تماس بگیرید و هم گزینه‌هایی دارد که کار رزرو را انجام دهید. چه وسیله حمل و نقل؛ یعنی هواپیما، اتوبوس و قطار، چه هتل، مهمان‌پذیر و هر گونه اقامتگاهی که باشد. اگر مشکلی هم پیش آید، شماره تماس وجود دارد که بگویید من نمی‌توانم اینترنتی بگیرم. بلد نیستم. شما یک شماره کارت به من بدهید که پول را به حسابتان واریز کنم. عکسش را در واتس اپ برایتان می‌فرستم. همگی هم شمارۀ شبکه‌های اجتماعی، چه داخلی و چه خارجی را دارند. برای من پیش آمد که یک سایت مشکلی داشت و من نمی‌توانستم هتل بگیرم. البته این رزرو هتل ربطی به آن سفر نداشته است. من برای کاری می‌خواستم سال ۱۴۰۱ به تهران بیایم. هتل‌های زیادی را چک کردم؛ اما جا نبود. بالاخره یک هتل پیدا کردم. هر چه سعی می‌کردم با گوشی رزرو کنم، موفق نمی‌شدم. بهشان زنگ زدم و گفتم که من این اتاق را می‌خواهم؛ ولی نمی‌توانم رزرو کنم. گفت شما این قدر (مثلا ۱۰ دقیقه) وقت دارید که پول را به این کارت واریز کنید، بعد اتاق برای شما رزرو می‌شود. همین کار را کردم. برای همان شب هم بلیط هواپیما داشتم. رفتم و اتاق هم مال من بود.

*در خصوص جغرافیای سفر، افراد نابینا و کم بینا چه نکاتی را باید در نظر بگیرند؟

-در ارتباط با جغرافیای سفر، این مهم است که ما به یک شهر سفر می‌کنیم یا نه. این شهر کوچک است یا بزرگ. شهر در یک منطقه گرمسیر قرار دارد یا سردسیر. با توجه به اینکه بحث ما سفر کردن نابینایان و کم بینایان است، باید ببینیم که این شهر چقدر برای نابینایان و کم بینایان مناسب‌سازی شده است. ممکن است سفر ما در طبیعت باشد یا مکان به خصوصی که می‌خواهیم برویم، در شهر قرار نگرفته و در یک جای پرت باشد. ممکن است از نظر دسترسی به وسایل حمل و نقل مسئله داشته باشد. در این سفر خیلی برای من پیش آمد؛ یعنی من تصوراتی داشتم؛ اما بعدا دیدم که آن طور نیست. زمانی که در شهر همدان بودم، داشتمبرای برنامه‌ریزی سفر به شهر بعدی که زنجان بود، اطلاعاتی از اینترنت می‌گرفتم. در جستجو‌ها جایی به نام قلعه بهستان را دیدم که در شهر ماه‌نشان زنجان واقع شده است. من تا آن زمان هیچ وقت اسم ماه‌نشان را نشنیده بودم. فکر کردم که آنجا را هم بروم. اول قصد داشتم بروم شهر سلطانیه برای دیدن گنبد سلطانیه. وقتی رفتم سلطانیه، از مسئول آنجا در مورد قلعه بهستان پرسیدم. تصور من این بود که این قلعه در شهر واقع شده است؛ اما گفت که قلعه بهستان در جایی بیرون از شهر است. در عین حال نه نگهبانی دارد، نه میراث به آن کاری دارد. یک قلعه رها شده در بیابان است که بخش زیادی از آن هم تخریب شده است. طبیعتا وسیله حمل و نقلی هم به آنجا وجود ندارد. با این حال گفتم من باید بروم. رفتم شهر ماه‌نشان. شهر کوچکی که به تازگی شهر شده است و هنوز شکل و ظاهر روستایی دارد. یک مسافر خانه هم بیشتر نداشت. به آنجا که رفتم، گفتم که می‌خواهم بروم قلعه بهستان. چطور می‌توانم بروم؟ مسئول مسافرخانه گفت: پسر من ماشین دارد. این قدر از شما هزینه می‌گیرد و شما می‌توانید مکان‌های دیدنی خارج از شهر را با او بروید. من دیدم که پیشنهادش منطقی است. اینجا یک جای پرت است. با این شرایط چطور بروم، باید دوباره دست بلند کنم و اگر ماشینی من را ببرد، کجا پیاده کند. اصلاً قلعه را بلد باشد یا نه. اصلاً به قلعه برسم، چطور بروم توی قلعه؟ تمام این‌ها مسئله است. به همین دلایل گفتم که اشکالی ندارد. من برای این هزینه می‌کنم. اینجا دیگر لازم است؛ بنابراین به این شکل رفتم قلعه بهستان و خوب شد که این کار را کردم. چون اگر می‌خواستم بروم سر شهر دست بلند کنم، اصلاً آنجا جایی بود که ماشین رد نمی‌شد. رفتیم قلعه. قلعه هم یک جای عظیم بود و ظاهرا مربوط به دوره ماد‌ها است. بخش زیادی از آن بر اثر مرور دوران و روزگار تخریب شده است. به گونه‌ای است که درست نمی‌شود بفهمی که اتاق‌های قلعه چه شکلی بوده است. بالا رفتن از آن واقعا ریسک بود و یک لحظه غفلت باعث می‌شد که سقوط کنیم و چندین متر بیاییم پایین کوه. چون بالای یک تپه بود. به هر حال من رفتم. دو تا برادر بودند که با هم آمده بودند. کمک کردند و بخش‌هایی از قلعه را دیدیم. جای بود که ریسک داشت. من دوست داشتم همه جایش را ببینم؛ اما آن‌ها خودشان جرأت نکردند با من همراهی کنند. چون ممکن بود هر آن سقوط کنیم به قعر قلعه؛ یعنی تا این حد تخریب شده است. علاوه بر این مکان، چند جای دیگر را هم با ماشین رفتیم. مثلا کوه‌های رنگی که به من نشان دادند. عکس‌های زیادی هم از من گرفتند که اگر تنها رفته بودم، ممکن بود اصلاً کسی پیدا نشود که عکس بگیرم. در اینجا لازم بود که من هزینه کنم؛ اما در همدان که بودم رفتم تپه عباس آباد که دو سه کیلومتر با شهر فاصله دارد؛ اما یک جور‌هایی هم به شهر وصل است. نمی‌شود گفت که خیلی خارج از شهر است. من از جاده بالا رفتم. بعد خواستم از تپه بالا بروم. گفتم که شاید با عصا و کمی بینایی بتوانم از تپه بروم بالا؛ ولی برگشتن را چطور پایین بیایم. معمولا بالا رفتن آسان‌تر است؛ ولی برای پایین آمدن، آیا من می‌توانم دقیقا از همان جایی که قدم گذاشتم و بالا رفتم، برگردم؟ اگر سقوط کردم چه اتفاقی می‌افتد؟ کما اینکه من قبلا سابقه سقوط از کوه را داشتم. متأسفانه در همین شیراز به دلیل یک لحظه غفلت در یکی از کوه‌های اطراف آن، عصایم را درست نگرفتم. سقوط کردم و از آن تاریخ به بعد به دلیل مشکلی که برای زانویم پیش آمد، نه توانستم کوه نوردی کنم و صخره نوردی هم که انجام می‌دادم، متأسفانه متوقف شد؛ بنابراین این مسائل را باید جدی گرفت. کسی نمی‌تواند بگوید نه. من می‌توانم. من نرم‌افزار دات واکر دارم. این نرم‌افزار‌ها برای بالا و پایین رفتن از کوه جواب نمی‌دهد. این جا‌های طبیعی ریسک دارد. ممکن است شما از یک ارتفاع دو متری هم که سقوط کنید، دچار آسیب جدی شوید. این‌ها دیگر شوخی بردار نیست. بنابراین مهم است که هر جایی که می‌رویم، در نظر بگیریم که کجا است و چقدر احتمال خطر وجود دارد؛ ولی در اماکن شهری، شما یک مکان تاریخی را پیدا می‌کنید. آنجا هم یک راهنما هست که برای شما توضیح می‌دهد؛ ولی در مورد مکان‌های دیگر، من به هیچ کس توصیه نمی‌کنم که بگوید من توانمند هستم. من عصا دارم. من چنین می‌کنم. من چنان می‌کنم. این‌ها چیز‌هایی نیستند که با آن‌ها شوخی کرد.

*به عنوان یک فرد نابینا، هزینه‌های سفرتان را چطور مدیریت کردید؟

در مورد هزینه‌های سفر، من خودم در آن موقع ۲۵ میلیون در حسابم گذاشتم برای این سفر. واقعیت این است که وقتی شما سفر بک پکینگ انجام می‌دهید، هزینه چندانی برای هتل نمی‌دهید. من برای اسکان در خیلی از شهر‌ها مسافر خانه‌های ارزان قیمت رفتم. بخشی از اقامتم هم خانۀ کسانی رفتم که بعضی هاشان را از قبل می‌شناختم و بعضی را هم در همانجا با آن‌ها ارتباط گرفتم که نتیجه‌اش شکل‌گیری دوستی‌های جدید بود. در مورد حمل و نقل هم بیشتر از اتوبوس استفاده کردم. خیلی جا‌ها هم دست بلند کردم. مثلا در همدان سر جاده ایستاده بودم، دست بلند کردم و با یک نیسان رفتم سلطانیه یا مثلا از شهر باغ بهادران اصفهان، می‌خواستم بروم چهار محال و بختیاری، سوار یک ماشین شخصی شدم و رفتم. حتی یک جایی در آذربایجان با موتور سیکلت رفتم. این‌ها باعث شد که هزینه‌های من کاهش یابد. در خیلی از موارد من حتی پول اتوبوس هم ندادم. البته سفر من به طور کامل هیچهایک نبود. چون تجربه اولم بود، اینکه بخواهم تمام مسیر‌ها را با ماشین‌های گذری بروم، واقعا شدنی نبود و ریسک بالایی داشت. بعضی جا‌ها را از اتوبوس استفاده کردم. بعضی جا‌ها را هم از ماشین‌های شخصی. در رابطه با ورودی‌ها هم که اکثرا برای من رایگان بود؛ یعنی هر جا می‌رفتم، به محض اینکه عصایم را می‌دیدند، دیگر صحبتی از هزینه نمی‌کردند. در مورد غذا هم کسی که در چنین سفری است، غذا خیلی برایش اهمیتی ندارد. نمی‌شود که سفرمان درویشی باشد؛ اما غذا خوردنمان غیر درویشی. بگوییم می‌خواهیم حمل و نقلمان این طور باشد، هتل هم نرویم؛ اما برویم غذای آنچنانی بخوریم. این‌ها با هم نمی‌خواند. من در این سفر یک نان سنگک پیدا کردم و خوردم. مثلا در اردبیل، در یک جایی یک نان بربری گرم گرفتم. نان را می‌خوردم و از آن لذت می‌بردم. من در این سفر به حدی شیفتۀ دیدن جا‌های مختلف بودم و تلاش می‌کردم که جا‌های بیشتری را ببینم که بار‌ها متوجه شدم ۲۴ ساعت است که چیزی نخوردم. مثلا وقتی رسیدم به همین شهر اردبیل، متوجه شدم که آخرین وعده غذایی که خوردم، شب قبل در زنجان بوده است. من شب رسیدم به اردبیل. صبح تا ظهر آن روز در زنجان بودم که نه صبحانه خورده بودم، نه ناهار و در اردبیل شام خوردم. بار‌ها این اتفاق افتاد. چون اصلاً یادم می‌رفت که چیزی به نام غذا وجود دارد. چون دائم در حال حرکت بودم و تلاش می‌کردم خودم را از مکانی به مکان دیگر برسانم. با تمام این تلاش‌ها خیلی جا‌ها را ندیدم. گرچه این خودش بهانه‌ای است برای سفر دوباره؛ بنابراین ما می‌توانیم به این شکل مدیریت کنیم. مثلا می‌رویم سوپر مارکت پنیر می‌خریم و با نان گرم می‌خوریم یا اگر می‌رویم رستوران، یک رستوران معمولی را انتخاب می‌کنیم. در این سفر‌ها، خط سیر سفر مهم است. غذا فقط برای این است که شما نیاز جسمانی خود را رفع کنید. گرچه من در این سفر یکی دو جا حس کردم که الآن لازم است و باید تجربه کنم و این کار را هم کردم. در سفر‌ها بیشتر باید برویم سراغ غذا‌های سنتی شهر‌ها و مکان‌هایی که می‌رویم؛ ولی کیفیت غذا در سفر‌های این شکلی نمی‌تواند خیلی برای ما مهم باشد. اگر نرم‌افزار کُوچسرفینگ را نصب کنید و بتوانید با آدم‌ها ارتباط بگیرید، خیلی کمک می‌کند به کاهش هزینه سفرتان. قبلا هم گفتم که دو تا هزینه اصلی شما حمل و اقامت است که باید بتوانید با استفاده از ارتباطی که با مردم برقرار می‌کنید و حمل و نقل هم در حد امکان با اتوبوس. در مورد اتوبوس هم نباید برایتان مهم باشد که مثلا بگویید می‌خواهم با رویال سفر کنم. می‌توانید با یک اتوبوس معمولی سفر کنید. حتما نباید یک اتوبوس ویژه باشد. حالا سخت هم باشد. چون این سفر برای این است که شما را آب دیده کند. من ۲۵ میلیون در حسابم گذاشته بودم؛ ولی ۳۷ روز سفر کردم که هزینه‌اش ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان شد؛ یعنی روزی ۱۰۰ هزار تومان. دلیلش این بود که من بی‌تجربه بودم. مثلا یک جا شارژر گوشیم را جا گذاشته بودم و مجبور شدم پول شارژر بدهم و اگر تجربه بیشتری داشتم، شاید هزینه سفرم ۵۰۰ هزار تومان هم نمی‌شد.

*به عنوان سؤال آخر، برای افراد نابینا و کم بینا و کسانی که می خواهند سفر کنند یا فعالیتی را آغاز کنند، چه توصیه‌ای دارید؟ 

قدم اول مهم است که خودتان را در این راه بیندازید. بقیه‌اش خودش پیش می‌آید. به قول عطار:

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس

خود راه بگویدت که چون باید رفت

شما باید قدم اول را بردارید و نترسید. بعد از آن، جهان هستی به شما اشانتیون می‌دهد. در عین حال دو راهی‌هایی هم سر راه شما قرار می‌دهد که با حل آن دشواری‌ها و مسائل به جوایز دیگری دست می‌یابید. من در این سفر واقعا این‌ها را لمس کردم. هر جا که رفتم چقدر اتفاقات خوبی افتاد. چقدر جا‌ها را دیدم. چه دوستان خوبی پیدا کردم و چه اتفاقات جالبی برای من افتاد. چیز‌هایی که فکر نمی‌کردم. یک جا در بد‌ترین شرایط چیز خوبی از راه رسیده است. فقط قدم اول را بردارید. اگر بر ترس اولیه غلبه کنید، دیگر بقیه‌اش تمام است. مثل کسی که شنا بلد نیست؛ اما خودش را می‌اندازد در آب که شنا یاد بگیرد. منظور این است که باید قدم اول را بردارید. در پایان می‌خواهم این را خدمت دوستان عرض کنم که هر کاری می‌خواهید، می‌توانید انجام دهید. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که مشمول گذر زمان است. زمان بی‌رحمانه دارد می‌گذرد. اگر برای انجام کاری که دوست داریم، دائم هراس داشته و نگران باشیم، زمان را از دست می‌دهیم. زمان منتظر ما نمی‌ماند. شرایط عوض می‌شود. وقتی که در سال ۹۸ این سفر را انجام دادم، دو ماه بعد قیمت بنزین دو برابر شد. همین مسئله قیمت بسیاری از کالا‌ها را چند برابر کرد. پنج ماه بعد کرونا آمد و همه یکی دو سال گرفتار شدند و نتوانستند جایی بروند و قرنطینه شدند. اگر من باز هم این سفر را به تأخیر انداخته بودم، امروز در رابطه با آن و لذت‌هایی که از آن بردم و تجربیات ارزنده این سفر نمی‌توانستم صحبت کنم؛ بنابراین در هر زمینه‌ای هر برنامه‌ای دارید، همین الآن تصمیم بگیرید. چون جهان منتظر ما نمی‌ماند. چون هر ساعت در حال تغییر کردن است. به قول افلاطون جهان هر لحظه در حال شدن است. دنیا در حال تغییر است. خواهش من از دوستان این است که یک لحظه تصمیم بگیرند و از هیچ چیز نترسند و خیلی برنامه‌ریزی بیش از اندازه هم انجام ندهند. چون خودش به یک آفت تبدیل می‌شود. برنامه‌ریزی تا حدی خوب است؛ اما از یک جایی به بعد خوب نیست. از یک جایی دیگر باید عبور کنیم و برویم کار را انجام دهیم. زمانی یک نفر هی فکر می‌کند که من چطور از این آب رد شوم؛ اما یک دیوانه به آب می‌زند و رد می‌شود؛ بنابراین به نظر من یک جا‌هایی به دیوانگی نیاز است که بتوانیم کار‌هایی را که دوست داریم، انجام دهیم. دوستان نابینا در زمینه‌های مختلف موفق هستند. یک نفر در تحصیلات یک رشته به خصوص خوانده. یک نفر در موسیقی. من در سفر و دوستان دیگر هم می‌توانند در خیلی چیز‌های دیگر اولین‌ها باشند و راه را هموار کنند برای سایرین. امیدوارم که دوستان تصمیم بگیرند، اراده کنند و آنچه را در مدت محدود زندگی دوست دارند انجام دهند، در این زمان اندک دنبال کنند که در ساعت آخر بگوییم ما آنچه در ذهنمان بود و دوست داشتیم انجام دهیم، انجام دادیم و الآن خیالمان راحت است که از پیمانه‌ای که در جهان به ما اعطا شده بود، لذت بردیم و تجربه کسب کردیم.

نوشته های مرتبط