نوشته شده توسط مژده خواجهپور، روانشناس موسسه حمایت از بیماران چشمی آرپی[1]
مقدمه
یکی از آسیب هایی که ممکن است در تحلیل و تفسیر واقعیت ها گریبانگیر ما شود این است که نتایجی را که از تحلیل و تفسیر واقعیت ها به دست آورده ایم، با خود واقعیت اشتباه بگیریم. ما گاهی نتایجی را که با تحلیل های ذهن به دست آمده چنان جدی می گیریم و بر آن ها اصرار و تعصب می ورزیم که گویی همان اصل واقعیت هستند، تا جایی که بر سر آن ها جدال و ستیز هم می نماییم. غافل از این که ده ها عامل بیرونی و درونی این تحلیل ها را تحت تاثیر قرار داده و چه بسا قضاوت ما، تحت تاثیر همین عوامل، از مسیر حقیقی خود منحرف شده باشد. در ادامه با چند نمونه از این الگو های آسیب زای ذهنی آشنا می شویم.
قضاوت و داوری:
عبارت های زیر را ببینیم. آیا برای ما آشنا هستند؟
- فلانی چقدر آدم بدی است.
- خسیس است.
- بد ذات است.
- تنبل و تن پرور است
- کلاه بردار است
آیا واقعاً نیاز داریم این همه در مورد دیگران فکر کنیم و حرف بزنیم؟ حتی اگر آن ها گونه ای باشند که ما فکر می کنیم، چه نیازی داریم که این همه ذهن خود را به افراد و هم چنین گفتار، اعمال و رفتارشان مشغول سازیم؟ قضاوت و داوری اگر در جای خود استفاده شود می تواند بسیار مفید باشد اما اغلب، افراد در جاهایی به قضاوت و داوری می پردازند که هیچ سودی از این قضاوت ها عاید هیچ کس نمی شود. قضاوت های بیهوده و بی ثمری که در مورد اشخاص و رویداد ها، در سطوح مختلف جامعه شاهد آن ها هستیم، از جمله همین قضاوت ها هستند.
شخصی سازی یا به خود گرفتن:
در طول عمر و مسیر زندگی هر کداممان ممکن است حوادث و رویداد هایی رخ دهند که از کنترل او خارج باشند. میزان مطلوب یا نامطلوب بودن این وقایع و رویدادها، به عوامل متعددی بستگی دارد و یکی از مهم ترین این عوامل، الگوها و قالب های ذهنی ما است.
یکی از عادت های رایج ما این است که بسیاری از امور و رویدادها را شخصی می کنیم و به اصطلاح به خود می گیریم. به عنوان مثال یک حادثه طبیعی برایمان می افتد و فکر می کنیم چقدر بدبخت هستیم که این بلا بر سرمان نازل شده است. با یک اتفاق طبیعی خود را بدشانس و با یک رویداد دیگر خود را خوش شانس می دانیم. گاه کسی حرفی می زند که در واقع موضوع صحبتش چیز دیگری است، اما ما این حرف را به خود می گیریم و ذهنمان درگیر آن حرف و گوینده اش می شود. یکی از مصادیق بارز شخصی سازی این است که احساسات درونی ما با قضاوت های دیگران تغییر می کند.
برچسب زدن:
برچسب زدن یکی از رایج ترین شیوه هایی است که به قضاوت های خود و دیگران و حتی پدیده های موجود در جهان خلقت می پردازیم. یکی از عواقب برچسب زدن در بسیاری از موارد، ایجاد محدودیت در عملکردهای مفید و موثرمان است. برای مثال، اگر دانش آموزی باشیم که با برچسب بی دست و پا یا خنگ خطاب می شویم، عمل کردمان محدود به همین برچسب ها می گردد. چون بخش قابل توجهی از توانایی هایمان نادیده گرفته می شود. همچنین اگر به خود برچسب ضعیف یا ترسو می زنیم، با این خودپنداره ای که در ذهنمان ایجاد شده احتمالاً دیگر تمایل نخواهیم داشت به طور جدی، برای درمان ضعف ها یا ترس هایمان چاره اندیشی کنیم.
توقع:
اگر موهبت مورد نظرمان را دریافت می کنیم ولی لطف چندانی برایمان ندارد چون از قبل منتظر آن بودیم و اگر هم توقعمان برآورده نمی شود، بسیار رنجیده و آزرده خاطر می شویم،، احتمالا الگوی ذهنی توقع را داریم. در حقیقت میزان توقع ما از جهان و انسان ها، ارتباطی مستقیم با میزان رنج ما دارد؛ هر چه توقع ما بیش تر باشد، رنج مان هم بیشتر خواهد بود.
مالکیت:
آیا واقعاً ما مالک اشیایی هستیم که در اختیار داریم؟ آیا حقیقتاً مالک خانه یا ماشینی هستیم که سندش به نام ماست؟ اگر این طور است چرا ما نمی توانیم بعد از مرگ آن ها را همراه خود ببریم؟ همین تامل ساده نشان می دهد که ما در واقع مالک هیچ چیز نیستیم و همه اشیا به صورت موقت و امانت در اختیار ما قرار داده شده اند. وقتی این قالب ذهنی مالکیت را رها کنیم، به آرامشی ژرف دست می یابیم زیرا بر این باور هستیم که آن چه امروز داریم ممکن است فردا نداشته باشیم. بنابراین از دست دادن هیچ چیز ما را دگرگون و برآشفته نخواهد کرد؛ زیرا از قبل درک کرده ایم که حضور هیچ یک از آن ها در زندگی ما پایدار نیست. عدم باور به مالکیت مطلق به این معنا نیست که داشته های خود را هدر داده و یا نسبت به آن ها بی توجه باشیم. بلکه با درک موثر، قدر داشته های خود را به خوبی می دانیم، ارزش وجودی آن ها را درک می کنیم و از داشتن آن ها بهره و لذت کافی را می بریم.