میلورزی، مسیری برای رسیدن به روابط سالم و متعادل
در ادامه نشستهای آنلاین مؤسسه حمایت از بیماران آرپی، نشست خرداد ماه در ادامه موضوع میلورزی با حضور مسعود طاهریان به عنوان کارشناس برگزار شد. طاهریان در این نشست در خصوص اشخاصی صحبت میکند که بیشتر با احساسات و هیجاناتشان شناخته میشوند. کسانی که به هر دلیلی نتوانستند میل خود را دنبال کنند و این مسأله چالشهای رفتاری و ارتباطی گوناگونی برایشان ایجاد کرده است.
*کسانی که نمیتوانند امیال و خواستههای خود را پیدا و دنبال کنند، چه ویژگی های شخصیتی دارند؟
ما با رفت و آمد در جامعه افراد متفاوتی را با ساختارهای گفتوگویی و ساختار روانی متفاوت میبینیم. خود ما هم ساختارهای متفاوتی داریم. در فکر کردن، در صحبتها و پیگیری رفتارهایمان. امروز در خصوص گروهی از افراد صحبت میکنیم که بیشتر با احساسات و هیجاناتشان شناخته میشوند. مثلا خیلی عصبانی هستند. هم از دست خودشان عصبانی هستند، هم از دست دیگران. وقتی کنار این اشخاص مینشینید و با آنها حرف میزنید، به طور مداوم از چیزهای مختلف غر میزنند. مثلا از شرایط اجتماعی، از روابط روزمرهشان غر میزنند. از اینکه کارفرمایشان اجازه نمیدهد پیشرفت کنند. احساس میکنند در روابط عاطفی و خانوادگی خود نمیتوانند نقشآفرینی کنند. نمیتوانند خواستههای خود را دنبال کنند. به طور کلی معترض و شاکی هستند. این اشخاص احساسات خود را نشان میدهند و در خصوص آن حرف میزنند. غر میزنند. با دیگران دعوا و کلکل میکنند. مثلا با پدر و مادرشان درگیر میشوند. با همسر یا شریک عاطفیشان درگیری و چالش دارند. دعوا، کلکل، درگیری و تنش از نشانههای شخصیتی این افراد است. حتی اگر این احساسات را نشان ندهند، این احساسات در آنها وجود دارد؛ یعنی اگر رابطه نزدیکتری با آنها برقرار کنید یا به شوخیهایشان دقت و به گفتوگوی روزانهشان توجه کنید، این احساسات را خواهید دید. فرد ممکن است از شرایط کاری خود ناراضی باشد؛ اما همچنان در آن شرایط بماند؛ ولی ظرفیت ۱۰۰ درصدی نداشته باشد؛ یعنی کار میکند؛ اما نه با تمام ظرفیتهای خود. وقتی کسی به او کاری میسپارد، از زیر آن در میرود یا کمکاری میکند. حتی اگر فعالانه احساساتش را نشان ندهد، منفعلانه مسأله خود را دنبال میکند.
*این ویژگیهای شخصیتی در فعالیتها و ارتباطات ما با دیگران و به طور کلی در روند زندگی ما چه تأثیراتی خواهد داشت؟
کسی که این حس ناراحتی و نارضایتی را دارد یا نتوانسته آنچه را که واقعا میخواهد پیدا و دنبال کند یا بر سر راهش موانع جدی برای رسیدن به خواستهاش وجود دارد. این فرد صرفا دارد میل دیگری را دنبال میکند؛ یعنی چیزی که به او تحمیل شده است. این مسئله باعث شده که پیامدهای عجیب و غریبی در رفتار این شخص به وجود آید. حال این آدم خوب نیست. چون مثلا دوست دارد کتاب بخواند، چیزی را یاد بگیرد و کاری که دوست دارد را انجام دهد؛ اما الآن نمیتواند انجام دهد؛ بنابراین با خشم، ناراحتی، غم و حتی خجالت درگیر است که برایش خیلی آزاردهنده است. چنین کسانی چون میل خود را دنبال نمیکنند، معمولا حسرتهای زیادی هم دارند. کسی که خیلی عصبانی است، کسی که از دست خودش ناراضی است و نسبت به دیگران حسرت دارد، در روابط اجتماعی و بین فردی خود این مسائل را نشان میدهد. کمکاری، غر زدن، درگیر شدن با دیگران و عدم توانایی در درست حرف زدن، از پیامدهای این مسئله است. وقتی ما خیلی عصبانی باشیم و خشم زیادی داشته باشیم، نمیتوانیم درست و دقیق از چیزی که ما را آزار میدهد حرف بزنیم و طرف مقابل را هم نمیتوانیم به درستی بشنویم. مثلا من از دست کارفرمایم عصبانی هستم و وارد یک فاز لجبازی و کلکل میشوم؛ یعنی نه میتوانم خواستهام را در این ارتباط شغلی دنبال کنم و نه میتوانم نیاز کارفرما را رفع کنم. تمام انرژی من صرف کلکل کردن میشود. صرف این میشود که خودم را اثبات کنم که من درست میگویم و تو اشتباه میکنی. اگر در چنین شرایطی قرار بگیریم، یا از دست خودمان عصبانی هستیم که چرا نمیتوانیم میل خودمان را دنبال کنیم و یا از دست دیگری عصبانی هستیم که سر راه ما مانع تراشی میکند و این یا به طور فعالانه و پرخاش گرانه خودش را نشان میدهد یا اینکه به طور منفعلانه به فرایند کاری ما آسیب وارد میکند.
کسانی که این ساختار روانی را دارند، در عین حال خیلی ایثارگر هستند. به این معنا که خودشان را خرج دیگری میکنند. تمام تلاششان این است که رضایت دیگری را به دست آورند و یا به دنبال این هستند که خودشان را به دیگری اثبات کنند. چون دیگری در زندگی این افراد اهمیت بسیار بالایی دارد. بیش از اینکه به خودشان، میل خودشان و چیزی که حالشان را خوب میکند توجه کنند، به دنبال این هستند که خودشان را به دیگری نشان دهند. در واقع تظاهر به غیر میکنند. همیشه ماسکی بر صورت دارند که خود واقعیشان را پشت آن پنهان میکنند و یک تصویر خیالی را درست میکنند که مورد پسند دیگران واقع شود. این یک فرایند پر فشار است. چون اولا باید خودشان را نادیده بگیرند و مخفی کنند و دست به کارهایی بزنند که هستی آنها نیست و چیز متفاوتی از آنها است و ثانیا ناهشیارشان هم در تمام ابعاد بهشان فشار میآورد. در رؤیاها، در فانتزیها، در خود گوییها و… وقتی به خودشان فکر میکنند، مدام احساس میکنند که مسیری که میروند، مسیر اشتباهی است.
کسانی که نمیتوانند میل خود را دنبال کنند، از یک جایی به بعد دست به شورش و عصیان میزنند و شروع میکنند به زیر سؤال بردن هر آن چیزی که در آن قرار دارند. هر دیگری بزرگتری که آنها را تحت سلطه خود قرار داده است. اگر در خانواده هستند، اعتراض میکنند به پدر و مادرشان. اگر در زندگی مشترک هستند مدام با همسر خود دعوا و چالش دارند. اگر در جایگاه پدر و مادر قرار دارند، مدام به فرزند خود اعتراض میکنند که تو اشتباه میکنی و من درست میگویم. یک وضعیت اعصاب خرد کن است. مثلا بچه آب میخورد، میگوید چرا آب میخوری؟ چرا این طور آب میخوری. بچه به حمام میرود، میگوید چرا الآن حمام میروی؛ یعنی به طور دائم دارند انرژی تلف میکنند و میخواهند دیگری را زیر سؤال ببرند و خودشان را اثبات کنند که درست هستند و دیگری غلط است. اینها به طور دائم به دنبال بهانهاند. حتی اگر اتفاقی هم نیفتد، به دنبال بهانهای هستند که این شوریدن، این عصیان و این اعتراض کردن و علیه دیگری شدن اتفاق بیفتد. چون خودشان را با دیگری تعریف میکنند. یا دارند مطابق با میل دیگری عمل میکنند و یا کاملا ضد او هستند. خودشان در اعمالی که مرتکب میشوند، وجود ندارند. این اشخاص معمولا مدام فضای کاری خود را عوض میکنند و هر بار رفتارهایی که قبلا مرتکب شدند را تکرار میکنند. مثلا با همکار یا رئیسشان دعوا میکنند و از آن کار بیرون میآیند. وقتی ازشان میپرسید که چرا چنین میکنی؟ میگوید: کار کردن در این مکان بد بود. نمیشد. به من گوش نمیدادند. اگر چندین بار در موقعیتهای مشابه پای صحبت این اشخاص بنشینید، میبینید که در حرفهایشان یک محتوای مشترک وجود دارد. همان بحث اعتراض است. عصیان کردن علیه دیگری که این شخص احساس میکند که او استقلال، اختیار و قدرتش را قبضه کرده است. همه چیز را به بیرون فرافکنی میکنند و از نظر آنها همه چیز به دیگری برمیگردد. به کارفرما، به پدر و مادر، به همسر، به بچهای که حرفش را گوش نمیدهد. به دوستی که به رابطه دوستی و رفاقت چندین ساله احترام نمیگذارد. مثالی به نقل از استادم بزنم. ایشان میگفت یک بار سوار تاکسی شدم. راننده مستقیم رفت در چالهای که وسط خیابان بود و بعد شروع کرد به ناسزا گفتن به شهردار و مسئولین. درست است که رفع چاله چولههای خیابان به عهده شهرداری است؛ اما آن شخص هم به عنوان راننده میتوانست از رفتن به آن چاله پرهیز کند؛ یعنی شما از این اشخاص هیچ عملی نمیبینید جز اعتراض کردن. بودن در این ساختار بسیار انرژی بر است و فرد را هر روز از چیزی که حالش را خوب میکند، دورتر میکند. برای این اشخاص دیگری بیرونی، یک تاجر شکست خورده است. تاجری است که زندگی خود را از دست داده و بعد از مدتی متوجه میشوند که این شخص آن چیزی نیست که نشان میدهد؛ بنابراین شروع میکنند به تخریب آن دیگری. مثل کسانی که به مذهب معترض هستند. اول با تمام قدرت شروع میکنند به تخریب اسلام و وارد مسیحیت میشوند. بعد از مدتی که متوجه شدند مسیحیت هم آن چیزی نیست که فکر میکردند، دوباره با تمام قدرت شروع میکنند به تخریب مسیحیت و احتمالا بعد از آن میروند سراغ بودائیسم و بعد ادیان و فرقههای دیگر؛ یعنی همیشه درگیر مسأله دین هستند و آن را رها نمیکنند.
*افرادی که چنین شخصیتی دارند و حالا پی بردند که این ویژگیهای شخصیتی چه تأثیراتی در روند زندگی و ارتباطات فردی و اجتماعیشان دارد، چطور میتوانند از این مسیر فاصله بگیرند و کنترل بیشتری بر رفتارها و عمل خود داشته باشند.
برای اینکه بتوانیم از این ساختار روانی و گفت و گویی غر زدن، فرافکنی کردن و دلیل تراشی برای انجام ندادن کارهایی که دوست داریم، خارج شویم، در قدم اول باید بدبختی خودمان را بپذیریم. منظور از پذیرفتن شرایط این نیست که تسلیم وضع موجود شویم. من اگر میخواهم در تهران رانندگی کنم، باید شرایط رانندگی در این شهر را بپذیرم. به هر حال خیابانها چاله چوله دارد. افرادی هستند که بد رانندگی میکنند. عابرانی هستند که به چراغ قرمز توجه نمیکنند و… کسانی هستند که فرافکنی میکنند؛ یعنی همه چیز را به بیرون مربوط میکنند. کسانی هم هستند که دلیل تراشی میکنند. مثلا همه چیز را ربط میدهند به یک ویژگی شخصی. مثلا شما از یک فرد نابینا میپرسید که چرا درس نمیخوانی؟ میگوید: چون نمیبینم. میپرسید چرا سر کار نمیروی؟ میگوید: چون نمیتوانم کار کنم. سؤال میکنید که چرا استفاده از تکنولوژی را یاد نمیگیری؟ میگوید: چون نابینا هستم، در شهر موانع وجود دارد و من نمیتوانم رفت و آمد کنم. کسانی که دلیل تراشی میکنند برای انجام ندادن کارهایی که میخواهند، باید محدودیت خود را بپذیرند. اینها یک تصویر آرمانی از دنیای بیرون دارند و میخواهند یک مدینه فاضله داشته باشند. کسانی که ما از آنها صحبت میکنیم، معمولا در ساختارهایی که تقسیم قدرت در آن وجود ندارد و به دیگری احترام گذاشته نمیشود و گفت و گو در آن حاکم نیست، به تعداد زیاد وجود دارند؛ یعنی من در جایگاه قدرت چیزی را درست میدانم و تو باید آن را به طور ۱۰۰ درصد انجامدهی. کشور ما چنین ساختاری دارد که در گفت و گو، باورها، کسب و کار، پوشش، رفتار و… نمود آن دیده میشود. در مقابل چنین ساختاری میتوانیم دو تا واکنش داشته باشیم. یا اینکه سرمان را پایین میاندازیم و مثل یک برده مطیع، هر چیزی را که به ما میگویند، دنبال میکنیم و یا اینکه به سمت اعتراض حرکت میکنیم که تبدیل میشویم به شخصی که ویژگیهایش را در طول حرفهایم گفتم. در چنین ساختاری این میتواند یک مرحله رشد باشد؛ اما ماندن در این مرحله که نقش میانجی دارد، انرژی ما را هرز میدهد. اگر بخواهم روشنتر بگویم، من در ابتدا یک شخصیت مطیع بودم. حالا یک فرد معترض هستم؛ اما بعد از این هم قدم دیگری وجود دارد و این است که من باید میل خودم را پیدا و دنبال کنم.
بعد از اینکه ما بدبختیها، شرایط و محدودیتهایمان را پذیرفتیم، حالا باید به این سمت برویم که ببینیم خودمان چه میخواهیم. باید در میان شن کف رودخانه بگردیم و طلا پیدا کنیم و این طلا همان میل شخصی ما است. اینکه من نمیتوانم ببینم، مسألهای است که باید آن را بپذیرم و بعد از آن به این برسم که دقیقا چه چیزی میخواهم. باید بین چیزی که دیگران بر من تحمیل کردند و چیزی که خودم میخواهم، تفکیک قائل شوم. بعد از اینکه میل و خواسته خودمان را پیدا کردیم، باید یاد بگیریم که به درستی با طرف مقابل حرف بزنیم. ما باید گفتوگو داشته باشیم. روابط ما باید دیالکتیک باشد. اگر از دست همکارمان ناراحت هستیم، باید بتوانیم آن ناراحتی را به درستی شناسایی کنیم و آن را مطرح کنیم. اگر در محل کار خواستهای داریم، باید سعی کنیم آن را به کارفرما یا رئیس بگوییم. یک گفتوگوی آرام و بدون عصبانیت. باید گفتوگوی درست را یاد بگیریم که بتوانیم روشن و دقیق بگوییم که مثلا اتفاقی که در این زمان و مکان افتاد، این تأثیر را در حال من داشته و این احساسات را در من ایجاد کرده است. کارمندی را در نظر بگیرید که احساس میکند زحماتش دیده نمیشود یا حجم و کیفیت کاری که ارائه میدهد، بیش از حقوقی است که دریافت میکند. این کارمند میتواند در یک گفتوگوی منطقی خواستهاش را به کارفرما بگوید و مسألهاش را رفع کند. ما میتوانیم با گفتوگو دیگری را به اندازه قدرت خودمان به سمت خودمان بکشانیم. علاوه بر این، باید دیگران را هم به گفتوگو تشویق کنیم. طرف مقابل هم به جای قدرت نمایی باید نیاز و خواستهاش را به طور روشن به ما بگوید و در یک گفتوگوی متقابل به یک تعادل در روابطمان برسیم. این باعث میشود که در یک رابطه، قدرتها پذیرفته شود. باور کمونیست که میگوید همه چیز باید برابر باشد، در عمل اتفاق نمیافتد. تمام اشخاص نسبتی از قدرت را در یک ارتباط دارند. ما باید این قدرت را بپذیریم؛ ولی مسیر گفتوگو را برقرار کنیم که بتوانیم دربارۀ خواستهها و نیازهایمان حرف بزنیم و بتوانیم در این ساختار قدرت خواستههایمان را طلب و دنبال کنیم. شاید سخت باشد؛ اما باید سعی کنیم از اینکه از دست خودمان یا دیگری عصبانی باشیم و به دنبال بهانهای باشیم برای عصبانی کردن خودمان یا دیگران، دست بکشیم و هدف گذاری کنیم برای چیزی که میخواهیم و به سمت آن حرکت کنیم. همان طور که گفتم، چنین وضعیت روانی در ساختارهایی به وجود میآید که قدرت متعادل نیست. به دیگران احترام گذاشته نمیشود و بستر گفت و گو وجود ندارد. پس هر کسی که در این شرایط باشد، احتمالا عصبانی و خشمگین میشود و من حق میدهم به کسانی که نسبت به شرایط خشم دارند؛ ولی باید بدانیم که صرفا عصبانی بودن به ما کمک نمیکند. این خشم و احساسات ضد و نقیض باید به ما کمک کند که بتوانیم چارچوبی که ما را احاطه کرده بشکنیم و از آن بیرون بیاییم. این حس منفی باید کمک کننده به ما باشد، نه وزنۀ پا که ما را در همان نقطه نگه دارد. وقتی عصبانی نیستیم و نسبت به چیزی خشم نداریم، به زندگی روزمرهمان میپردازیم؛ اما وقتی احساساتی در ما ایجاد میشود و به ما نشان میدهد که نقطهای که در آن قرار داریم، جای غلطی است، میتواند به ما کمک کند که از این جای اشتباه بیرون برویم و جایگاه خودمان را یک پله ارتقا بدهیم. این احساسات باید انرژی ما برای حرکت به سمت جلو باشد. من افراد را از اعتراض کردن و عصبانی بودن منع نمیکنم؛ اما باید بدانند که اگر فقط معترض باشند و غر بزنند، هیچ وقت به چیزی که میخواهند نمیرسند و هر چه بیشتر در این مرحله بمانند، احساسات بدشان تشدید میشود.
حتی اگر امیدی به بهبود شرایط نداریم، باید این را در نظر بگیریم که ما در یک گرفتاری قرار گرفتیم، در یک رنج و بدبختی هستیم. میتوانیم در این رنج بنشینیم و مدام زار بزنیم، انرژیمان را هرز بدهیم و هم خودمان را کلافه کنیم و هم دیگران را و یا اینکه این رنج را بپذیریم و حتی اگر به امید دروازهای نیستیم، شروع کنیم به حرکت کردن. همین حرکت کردن حال ما را بهتر میکند. فرض کنید یک فرد نابینا شغل خودش را به همین دلیل نابینایی از دست بدهد. میتواند بنشیند زار بزند و از اطرافیان سرزنش بشنود یا اینکه حرکت کند و به اندازه هر قدمی که برمیدارد، حال خودش را بهتر کند. این انتخاب ما است که بمانیم در این رنج، رنجی که هم از بیرون بر ما تحمیل میشود و خانواده و اطرافیان ما را سرزنش میکند و هم ناهشیار دست از سرمان برنمیدارد یا اینکه مسیر پیش رویمان را مشخص کنیم و به اندازه توانمان در آن مسیر حرکت کنیم. از دیدگاه روانکاوی، بعد از رنج امیدی وجود ندارد. رفع رنج ممکن نیست. ما در رنج زندگی میکنیم و موفقیتهایی که داریم خیلی محدود و گذرا است. رنجها پس از هم در زندگی ما رقم میخورد و جلو میرود و ما همیشه باید مبارزه کنیم و در مسیر خواست و میلمان پیش برویم. برهوت حقیقت همین است که باید رنجمان را بپذیریم.
*منظور شما این است که باید در لحظه زندگی کنیم؟
بله. نوعی شهود است. ما باید ببینیم در لحظهای که هستیم دوست داریم چهکاری را انجام دهیم که حالمان را خوب کند. در لحظهای که هستیم، به جای اینکه غر بزنیم یا برنامهریزی بلند مدت کنیم، بهتر است دست به اقدام بزنیم. بیش از اینکه درگیر گذشته و آینده باشیم، باید دست به اقدام بزنیم.
*چطور میتوانیم یک رابطه متعادل داشته باشیم؟
ما باید در ارتباطاتی که داریم، استقلال خودمان را حفظ کنیم. به این معنا که بتوانیم کارهای خودمان را انجام دهیم. برای دیگری مفید باشیم و بتوانیم نیازهای خودمان را رفع کنیم. اگر مستقل نباشیم، باید برده دیگری باشیم. چون اوست که به ما پول میدهد. اوست که ما را میبرد و میآورد. اوست که خواستههای ما را رفع میکند. به طور مثال اگر من خودم نتوانم پولم را سرمایهگذاری کنم و آن را برای سرمایهگذاری به فرد دیگری بدهم، او برای پول من تصمیم میگیرد؛ بنابراین مهم است که در روابطمان استقلال خود را به دست آوریم. برای ما که دچار آسیب بینایی هستیم، اولین قدم، استقلال در رفت و آمد است. باید تنها زیستن را یاد بگیریم. نباید مدام دیگران را با خودمان همراه کنیم. باید یاد بگیریم کارهای شخصیمان را خودمان انجام دهیم. نکته دیگر اینکه در هر ارتباطی که هستیم، باید برای دیگری مفید باشیم. یک ارتباط متعادل، ارتباطی است که هر دو طرف ارتباط از یکدیگر چیزهایی میگیرند. اگر این بده بستان یکطرفه باشد، ارتباط به مرور زمان از بین میرود. در یک رابطه علاوه بر اینکه باید استقلالمان را حفظ کنیم، باید کارآمد باشیم. همچنین باید به سمتی برویم که با دیگران همدلی کنیم. آنها را بفهمیم. نیازهایشان را رفع کنیم. تمام اینها به ما کمک میکند که ارتباطات متعادلی داشته باشیم و به چیزی که میخواهیم، دست یابیم. چه ارتباط عاطفی، چه ارتباط دوستانه، چه رابطهای که با خانواده داریم و چه ارتباط کاری و حتی آموزشی. مثلا من اگر دانشجو هستم، باید بتوانم در مورد خواستههایم حرف بزنم و در کلاس درس هم یک شاگرد خوب باشم. اگر خوب باشم، استاد و همکلاسی هم به خواست من توجه میکند. در نهایت تمام اینها به ما کمک میکند که خود پنداره بهتری داشته باشیم و با اینکه در یک زندگی رنجآور و پر حادثه هستیم؛ ولی احساس بهتری نسبت به خودمان و شرایط پیدا کنیم.
میلورزی چیست و چگونه میتوانیم میل واقعی خود را پیدا کنیم
در سال ۱۴۰۲ سلسله نشستهای تخصصی آنلاین، در مؤسسه به قوت خود باقی است. امسال هم موضوعات متفاوت و کاربردی مرتبط با آسیب بینایی در این نشست ها به بحث و بررسی گذاشته می شود. در نشست فروردین ۱۴۰۲ مفهوم میلورزی که خیلی در روانکاوی به ویژه روانکاوی لاکانی به آن پرداخته میشود، به بحث گذاشته شده است.
مسعود طاهریان، یکی از کارشناسان مؤسسه در این نشست در مورد مفهوم میلورزی و چیزهایی که در زندگی تجربه میکنیم، صحبت می کند.
*چرا خیلی وقتها حالمان خوب نیست و یک سری کارها را انجام نمی دهیم و نمیدانیم که چرا انجام نمیدهیم؟
ما در پوستر این نشست در خصوص احساساتی که انسان به ویژه افراد با آسیب بینایی در طول زندگی تجربه میکنند، صحبت کردیم. خیلی وقتها نگران این هستیم که زمان دارد از دستمان میرود. در هنگام تولد، در هنگام آغاز سال نو خیلی نگران میشویم که یک سال هم گذشت؛ ولی ما هنوز خیلی کارها را انجام ندادیم. یا اینکه حالمان با خودمان خیلی خوب نیست و نمیدانیم که این حال بد از چه چیزی ناشی میشود. چون خیلی وقتها یک سری کارها را هم انجام میدهیم و موفقیتهای متعددی هم داریم؛ یعنی وقتی یک نفر از بیرون به ما نگاه میکند، میگوید، تو که در کار و درس خیلی موفق هستی؛ ولی به طور کلی حال ما خوب نیست. اگر مسائلی مثل بیماری برای نزدیکان یا خودمان پیش میآید، به یاد این میافتیم که فرصتمان محدود است و داریم زمان را از دست میدهیم یا داریم به مرگ نزدیک میشویم. احتمالا در زندگی روزمره با کسانی مواجه شدیم که احساس کردیم آنها خیلی از ما بهتر هستند؛ یعنی خودمان را با آنها مقایسه کردیم و این حال بد ما را بدتر میکند. دست کم خود من این حالت را در زمانهای مختلفی، مثل روز تولد و نوروز یا در نتیجه مقایسه با دیگرانی که موفقیتهایی دارند که من دستیابی به آنها را دوست دارم، تجربه کردهام.
*چه چیزی باعث بروز چنین احساساتی در ما میشود؟
لاکان در خصوص مفهومی به نام میلورزی خیلی صحبت میکند. میگوید: اگر ما میل خود را دنبال نکنیم، گرفتار همین مسائلی که گفتیم میشویم؛ یعنی ناهشیار ما با توجه به اینکه ناراضی است از شرایطی که به وجود آمده یا پیگیری میشود، فشار عظیمی را تولید میکند که ما را هل دهد به سمت چیزی که برایمان مهم است. میل یک چیز واحد و ثابت نیست. برای هر کدام از ما میل یک چیز خاص است. میلهای ما بر آمده از تجربه زیسته و گذشته ما است. چیزهایی که در طول زندگیمان به ویژه روزهای اول زندگی از دست دادیم و یا نداشتیم، باعث میشود که یک چیز برای ما مهم شود. در یک تعریف کوتاه، میل چیزی است که وقتی ما آن را انجام میدهیم یا دنبال میکنیم، حالمان خوب میشود و احساس میکنیم که خودمان هستیم.
*آیا تفاوتی بین میل و هدف وجود دارد؟
میل یک امر کلیتر است. میل یک مسیر است که ما در فرایند میلورزی آن را دنبال میکنیم؛ یعنی در یک چیز قرار میگیریم. مثلا میل یک نفر این است که به دیگران کمک کند. کمک کردن یک مسیر است؛ اما هدف یک سری قدمهای کوچک است که ما در مسیر خود آنها را تعیین میکنیم و سعی میکنیم در مسیری که به پیش میرویم، به آن برسیم؛ یعنی هدف عینیتر، مشخصتر و جزئیتر است و ما سعی میکنیم یکی پس از دیگری خودمان را به آنها برسانیم. در ارتباط با میلورزی لاکان از اصطلاح بهشت گم شده استفاده میکند. به این معنا که وقتی من به هدف ۱ میرسم، میگویم، نه. چیزی که من میخواستم این نبود. میخواهم جلوتر بروم. پس یک هدف دیگر تعیین میکنم. اگر در یکی از اهداف خود توقف کنیم، در واقع میلورزی ما متوقف میشود و دوباره آن حال بد و نگرانیهای گسترده برمیگردد. چون ناهشیار دوست دارد که همیشه در مسیر میل خود قرار داشته باشد. کسی که میلورزی میکند، دارد موجودیت خود را زندگی میکند؛ یعنی به هستی و بودن خود میرسد. ممکن است بودن یک نفر کمک کردن باشد، بودن یک نفر یاد گرفتن باشد، بودنش یاد دادن باشد و… این برمیگردد به گذشته ما و چیزهایی که ما در طول زندگی خود نداشتیم. مثلا اگر من در برههای از زندگی احساس این را داشتم که تأیید و توجهی را که نیاز داشتم، به دست نیاوردم؛ بنابراین میل من دنبال کردن اموری میشود که توجه دیگران را جلب میکند.
*چرا اغلب اوقات نمیتوانیم میل خودمان را دنبال کنیم؟
ما در روانکاوی دو تا موجودیت داریم. یکی خود و یکی هم دیگری و هر دوی اینها میل خودشان را دارند؛ یعنی من میل خودم را دارم و دیگرانی که پیرامون من هستند، نسبت به من دیگری محسوب میشوند. مادر و پدر نسبت به من یک دیگری قدرتمندتر هستند. چون نفوذ بیشتری نسبت به من دارند. حکومت، کارفرما، جمعهای دوستانه همگی دیگرانی هستند که بر ما تأثیر میگذارند و یک رابطه سلسله مراتبی با ما دارند. مثلا حکومت و دولت یک دیگری خیلی بزرگ هستند که دوست دارند ما برای آنها کارهایی را انجام دهیم.
آسیب بینایی یکی از فقدانهایی است که ما در طول زندگی با آن مواجه هستیم و این فقدانها در تعیین میل خیلی تأثیر میگذارند. مثلا من که در هشت سالگی بینایی خود را از دست دادم و اینکه زندگی من به دلیل این آسیب بسیار تغییر کرده است، باعث میشود که میل من نسبت به دیگرانی که اطراف من بودند، تغییر کند. چون من در یک خانواده زندگی کردم. در یک جمع دوستانه رفت و آمد کردم؛ ولی گاهی اوقات میل من با میل دیگران متفاوت است. دقیقا به دلیل همین تجربه زیسته. به خاطر فقدانهای متفاوتی که ما تجربه میکنیم. این را هم بگویم که اگر ما از معاشرت با یک دوست یا یک جمع خیلی لذت میبریم، دقیقا علتش این است که فقدانهای مشترک وجود دارد. فقدانهای مشترک میلهای مشترک تولید میکنند و میل مشترک محور گفتگو میشود؛ یعنی کسی که من از رفت و آمد با او لذت میبرم، کسی است که با او حرفهای مشترک دارم. وگرنه اگر کسی باشد که نه من حرفی برای گفتن به او داشته باشم و نه او، این رابطه تقریبا یک رابطه اجباری است و خوشایند هم نیست و قطع میشود.
همان طور که گفتم، میل یک مسیر است. یک هدف مشخص نیست. یک چیز معین نیست. من وقتی میلم را پیگیری میکنم و در آن مسیری که باید باشم هستم، احساس میکنم که مسعود طاهریان هستم، نه کسی که تحمیل شده که باشم. خودم هستم؛ یعنی من دارم خودم را زندگی میکنم. چیزی را که از آن لذت میبرم پیگیری میکنم. این مسئله باعث چند اتفاق میشود. اول اینکه فشار ناهشیاری که من را میکشاند به سمتی که رسالتم را دنبال کنم، رفع میشود. دوم اینکه انرژی آزاد میشود. اگر میل خود را دنبال کنیم، میتوانیم چند برابر کار کنیم، نتیجه بگیریم و حس خوب داشته باشیم. حس شیرین ناشی از دستیابی به موفقیتهای پس از دیگری. گاهی اوقات موفقیتهایی داریم که بر ما تحمیل شده است.
*چطور میل واقعی خود را پیدا کنیم؟
پیدا کردن میل بعضی اوقات دشوار است. چون میل من با میل دیگریهایی که گاهی قدرتشان هم از من بیشتر است، آمیخته میشود؛ یعنی من دارم کاری را انجام میدهم؛ ولی این میل من نیست. به طور مثال من برای کاری که به آن مشغولم، یک مسیر شغلی در نظر دارم. اگر آن مسیر را دنبال کنم، دارم میل خودم را دنبال میکنم؛ بنابراین حالم خوب است؛ اما فرض کنیم که همکار من کار خودش را انجام ندهد و بیندازد به دوش من، این میل آن دیگری است که در مفهوم همکار تعریف میشود و من از دنبال کردن آن حتی اگر موفقیتی هم به دست بیاورم، حس خوبی ندارم. همگی ما این تجربهها را داریم. چه در خانواده که مجبوریم میل پدر و مادر را دنبال کنیم. چه در محیط کار و دانشگاه و حتی در کشوری که زیست میکنیم.
مشکل اساسی در مسیر میلورزی دقیقا همین است که ما آن را پیدا نمیکنیم و میل دیگریها را داریم دنبال میکنیم. میل من برای من معلوم نیست و من باید زحمت زیادی بکشم تا آن را پیدا کنم. چون با میل دیگری درآمیخته است؛ ولی دیگری همیشه حاضر است برای اینکه وظیفهای را به من بسپارد. به من بگوید من دوست دارم که تو این کار را برای من انجامدهی. این دیگری میتواند پدر و مادر، همکار، دوست یا اعضای جامعه من باشد، میتواند مسئولین حکومتی باشد یا هر چیز دیگری.
در خلال گفتوگوی ما برق مؤسسه قطع شد و ما به ناچار با اینترنت همراه دوباره وارد نشست شدیم. چیزی که الآن اتفاق افتاد، گونهای از میل دیگری ِ بیرونی است به نام شرایط اجتماعی که به شدت بر ما تأثیر میگذارد و زندگی ما را تحتالشعاع قرار میدهد. چون کسانی فکر میکنند صلاح ما چیز دیگری است و در این راستا خیلی هم فشار میآورند.
*کسانی هستند که در همین شرایط اجتماعی میل خود را دنبال میکنند؛ اما کسانی هم هستند که میگویند، شرایط اجتماعی یا مثلا آسیب بینایی به ما اجازه نمیدهد که میلمان را دنبال کنیم.
من اگر میلم را دنبال کنم و شیرینی میلورزی را بچشم، بیشک آن میل را دنبال خواهم کرد. کسی که میل خود را دنبال نمیکند، حال خوبی ندارد. ناهشیار حتی در خواب هم به او فشار میآورد، کابوس تولید میکند و دائم به او میگوید مسیری را که دنبال میکنی، میل تو نیست. مسیر درست زندگی تو و رسالت تو این نیست. به همین دلیل اگر ما یک بار و به طور محدود و موقتی میل خود را دنبال کنیم که فشارها از ما برداشته شود، آن مسیر را ادامه خواهیم داد. من در کودکی به دلیل آسیب بینایی دسترسی بسیار محدودی به کتاب داشتم و نهادهای تولید کتابهای دسترسپذیر برای نابینایان هم خیلی کم میشناختم. برادری داشتم که خیلی کتاب خوان بود. یک کتاب خانه داشت که حسرت من بود و دوست داشتم کتابهایش را بخوانم. این فقدانی که من در هشت سالگی تجربه کردم، تبدیل شد به اینکه در بزرگسالی دوست داشته باشم که دائم کتاب بخوانم.
*آیا در کودکی از برادرتان نمیخواستید برای شما کتاب بخواند؟
چرا. با هم کتاب میخواندیم.
*یعنی خودتان را به نحوی به میلتان نزدیک میکردید.
بله. دقیقا همین است. ما باید بر اساس ابزارهایی که داریم میل خود را دنبال کنیم. میل دیگری همیشه حاضر است و خیلی هم قدرتمند است. میتواند حقوق ما را قطع کند. میتواند روابط ما را محدود کند. میتواند کارهایی کند که برای ما خیلی ناراحت کننده باشد. از طرف دیگر هم مشکل ما را ندارد که من باید چه چیزی را دنبال کنم و چه چیزی حالم را خوب میکند. آن دیگری همیشه یک چک لیست بلند بالا دارد که میگوید مسعود، من دوست دارم این کار را برای من انجامدهی. این دیگری سیریناپذیر است. این کار را انجام دهید، کار دیگری را به شما میسپارد. پس از آن کار سوم را به شما محول میکند. کار چهارم، مسئولیت پنجم و به همین ترتیب. هیچ وقت تمام نمیشود و اصلاً برایش مهم نیست که حال شما خوب است یا نه. اصلاً برایش مهم نیست که میل تو چیست؛ بنابراین ما در قدم اول باید سعی کنیم میل خودمان را از میل دیگری تفکیک کنیم. چند راه وجود دارد برای اینکه بتوانیم میل خود را پیدا کنیم. همان طور که گفتم، میل ما منحصر به فرد است. برمیگردد به گذشتۀ ما، به تجربه زیستۀ ما، به فقدانهای ما و این، آنچه را ما دوست داریم تعیین میکند. تعدادی تکنیک در روانکاوی مطرح شده که بتوانیم با استفاده از آنها میل حقیقی خود را پیدا کنیم. به طور مثال اگر قرار است همین الآن بمیریم، دوست داریم چهکاری انجام دهیم؟ این چیزی است که من را خوشحال میکند یا چه چیزی حسرت من را برمیانگیزد. در روابط اجتماعی، در کار و موقعیتهای دیگر، یک چیز حسادت من را برمیانگیزد. وقتی ما در مسیر میل باشیم، خود به خود گشایشهایی برای ما رخ میدهد. به طور مثال من دوست دارم زبان انگلیسی یاد بگیرم. این یادگیری واقعا حالم را خوب میکند. هر بار که از زبان فاصله میگیرم، حالم بد میشود یا هر کسی را میبینم که زبان بلد است، حسرت من را برمیانگیزد. این نشان میدهد که من دوست دارم زبان انگلیسی را یاد بگیرم. وقتی شروع میکنیم به میلورزی یک سری گشایشها اتفاق میافتد؛ یعنی ناهشیار یک سری امکانات را در اختیار من میگذارد. یک مثال برایتان بزنم. من در روزهای آخر اسفند ۱۴۰۱ پیامی از یک روبات هوشمند، با نام «bing» دریافت کردم. یک روبات هوشمند در اسکایپ که میتواند با شما مکالمه کند و پاسخ سؤالهای شما را بدهد. خیلی جالب است که هیچ یک از اطرافیان من این پیام را دریافت نکرد و من تنها دریافت کننده این پیام بودم. این را هم به شما بگویم که اگر میل من یادگیری زبان انگلیسی نبود، حتی اگر این پیام را دریافت میکردم، به آن توجه نمیکردم. چون این روبات به زبان انگلیسی صحبت میکند. شما باید با آن به زبان انگلیسی صحبت کنید. (بینگ یک روبات است که تمام متون اینترنتی را خوانده و یک پایگاه اطلاعاتی دارد. با مراجعه به آن پایگاه اطلاعاتی، به سؤالات ما جواب میدهد.) داستان این است که من اگر میل خود را دنبال کنم، هم خود به خود کشیده میشوم به سمت چیزهایی که به من در تحقق میلم کمک میکند و هم اینکه اگر فرصتی برای من فراهم شود، من به آن فرصت میچسبم و از آن استفاده میکنم. همان طور که گفتم، اگر من علاقهمند به یادگیری زبان انگلیسی نبودم، اصلاً نمیرفتم با بینگ حرف بزنم یا اگر دوست من اپلیکیشنی را برای فراگیری و مرور زبان انگلیسی توسعه میداد و من از آن مطلع میشدم، از آن استفاده نمیکردم. بحث این است که اگر ما بتوانیم میل خود را پیدا کنیم و شروع کنیم به میلورزی، خود به خود هم ناهشیار ما و هم محیط ما یک سری امکانات را برای ما فراهم میکند که بتوانیم در مسیر میل خود حرکت کنیم. تا الآن دو تا راهکار برای تشخیص میل گفتیم. اول اینکه اگر قرار باشد همین الآن بمیریم، دوست داریم چهکاری انجام دهیم؟.
من با توجه به اینکه مدتها است که دارم روانکاوی را دنبال میکنم و یکی از چالشهای اصلی درون من، داستان میلورزی است، خیلی به این مسئله فکر میکنم و دارم سعی میکنم میل خودم را دنبال کنم. فقط این را به شما بگویم که میل یک امر عینی نیست. میل یک مسیر است. من دوست دارم که وقتی میمیرم، در مسیر یادگیری باشم و این باعث میشود که دائما در حال یاد گرفتن باشم. دوست دارم بخوانم. دوست دارم بنویسم. دوست دارم چیزهایی را که یاد گرفتم، به دیگران منتقل کنم.
بر میگردیم سر اینکه چطور میل خود را پیدا کنیم. چون این موضوع کمی پیچیده است و میل ما زیر امیال دیگران دفن میشود. یکی دیگر از راههای شناخت میل، مراجعه به فانتزیها است. فانتزی، تصویرهای ذهنی است که ما در بیداری به آنها میپردازیم؛ یعنی خیالپردازیهای ما. در کنار این مفهوم، ما مفهوم رؤیا را داریم و شامل اموری است که در خواب میبینیم. هر دوی اینها به ما کمک میکند که ما میل خود را پیدا کنیم. فانتزی سادهتر است. چون معمولا با چیزهایی که دارد به ما فشار میآورد، در هم نیست؛ ولی رؤیا هم یکی دیگر از راهها است که با پیگیری و ثبت آن میتوانیم در شناخت میل از آن استفاده کنیم یا به کمک مشاور و روانکاو رؤیاها را تحلیل کنیم و میل خود را از دل آن بیرون بکشیم. به طور کلی تصویری که من دوست دارم در ۵ سال آینده در آن باشم، یکی از چیزهایی است که به من نشان میدهد که باید چه میلی را دنبال کنم. مثلا تصویر من از خودم در پنج سال آینده، این است که فردی باشم که بر امور روانکاوی تسلط دارم و در این راستا فعال باشم و مشغول به روانکاوی باشم. پس این یکی از میلهای من است و به همین دلیل الآن تحلیل فردی میشوم، تحلیل گروهی میشوم. در کلاسهای روانکاوی شرکت میکنم. مرتبط با آن مطالعه میکنم و کارهای دیگری که مسیر میل من را شکل میدهد. من در مسیر خودم هدف گذاری میکنم. مثلا هدف اولم این است که تحلیل فردی شوم. بعد تحلیل گروهی. بعد شروع میکنم به خواندن کتابهای فروید. بعد شاگردان فروید را دنبال میکنم و به همین ترتیب.
در ارتباط با فانتزی و رؤیا نکتهای را بگویم. اگر ما در دنیای واقعی میل خودمان را دنبال نکنیم، ناهشیار در فانتزیها و رؤیاها تصاویری را میسازد که بتواند میلش را دنبال کند. چون به دنبال این است که حال خودش را خوب کند. فانتزی و رؤیا نوعی حباب است. حبابی که میتواند بترکد. ما تا وقتی که در حباب هستیم حالمان خوب است. افرادی را داریم که ساعتها نشستند یا خوابیدند و دارند به یک سری تصویرها فکر میکنند که من قرار است فلان و بهمان شوم. اینها دارند به طور خیالی و مجازی میلورزی میکنند؛ ولی بدی این نوع میلورزی این است که دوام ندارد. اگر ما در دام خیالپردازی بیفتیم، چون در واقعیت آن اتفاق نمیافتد، ناهشیار فشار خود را مضاعف میکند. میافتیم در یک دور باطل که چون حالمان در دنیای واقعی بد است، میرویم سراغ خیالپردازی بیشتر و چون بیشتر وقت را از دست میدهیم، حالمان بدتر میشود؛ در واقع از میل خود دور میشویم و این فشار مضاعف وجود دارد تا وقتی که از خیال بیاییم بیرون و اولین قدم را برداریم. خیالها و رؤیاهای ما ابزاری است برای پیدا کردن میل، نه برای رفع میل. ما باید از فانتزیها و رؤیاهای خود کمک بگیریم که میلمان را شناسایی کنیم. حسرتهای ما هم برای این است که بتوانیم میل خودمان را پیدا کنیم. نه اینکه بیفتیم در دام مقایسه با دیگری. میلورزی کسانی که میلورز هستند، نمود اجتماعی پیدا میکند. تفاوت فرد خیالپرداز و فرد میلورز این است که میلورزی او به درد دیگری میخورد. مثلا منی که دوست دارم چیزی را به دیگران یاد بدهم، وقتی میتوانم خودم را میلورز بدانم که واقعا چیزی را به کسی یاد داده باشم؛ یعنی نمود اجتماعی داشته باشد. نه اینکه نشسته باشم در خیالم چیزی را به کسی یاد بدهم. مثلا چیزی بنویسم. مثل کاری که در نسل مانا انجام میدهم یا مثلا یک نفر کتابی را بنویسد.
نیچه مفهومی دارد به نام آری گویی به زندگی و من هم در میان صحبتهایم گفتم که اگر قرار باشد من همین الآن بمیرم، دلم میخواهد چهکاری انجام دهم که راضی باشم. اگر همین الآن زلزله بیاید و من بمیرم، اگر میلم را دنبال کرده باشم، از مردن خود راضی هستم؛ یعنی اصلاً ناراحتِ عمری که از دست دادم یا عمری که میتوانستم داشته باشم، نیستم. چون دقیقا در لحظه میلورزی مردهام؛ اما اگر میل خود را دنبال نکرده باشم، به شدت حسرت میخورم. لازم هم نیست که حتما بمیریم. اگر بیماری به ما نزدیک شود، مثلا در روزهایی که کرونا آمده بود و داشت بستگان ما را بیمار میکرد، کسانی که میل خود را دنبال میکردند، اصلاً از این مسئله ناراضی نبودند. همچنان هم داشتند میل خود را دنبال میکردند. امام علی «ع» حدیثی دارد که میگوید: به گونهای زندگی کنید کهانگار تا ابد زندهاید و به گونهای زندگی کنید که لحظه بعد قرار است بمیرید. اگر شما زندگی را به این شیوه دنبال کنید، پس دارید به زندگی آری میگویید. همان چیزی که نیچه میگوید. چیزی که من در مفهوم میلورزی به آن میپردازم. موانع همیشه وجود دارد. ما ذاتا در یک زندگی رنجآور هستیم. مسیر میلورزی مسیر همواری نیست. اگر هموار بود، خوشایند نبود. اگر قرار بود چیزی که حال من را خوب میکند، کنار دستم باشد که به آن برسم، رسیدن به آن لذت بخش نبود. پس عملا هیچ انسانی را پیدا نمیکنید که در زندگی خود رنج نداشته باشد و موانعی در رسیدن به میل در مقابلش نباشد؛ اما وجود رنج و مانع توجیهی نیست برای اینکه ما میل خود را دنبال نکنیم. من میتوانم میل خودم را دنبال نکنم؛ ولی ناهشیار دست از سر من برنمیدارد. آن قدر فشار روانی برای من ایجاد میکند که یک روز آدم شوم و به مسیر خودم برگردم. کسانی هستند که تا آخر زندگیشان میل خود را دنبال نمیکنند؛ ولی هیچ وقت حال خوبی ندارند. اگر میخواهیم حالمان خوب باشد، باید میلمان را دنبال کنیم. باید موانع را دور بزنیم، آن را بشکنیم. مسیرهای دیگری پیدا کنیم و…
میل یک مسیر مبهم است؛ یعنی هدفهای ما بر اساس توان و امکانات ما و محیطی که در آن زندگی میکنیم، میتواند تغییر کند. مثلا یک نفر پول ندارد. پس نمیتواند کلاس زبان ثبتنام کند؛ ولی میتواند امکان دیگری را برای خودش فراهم کند. مثلا میتواند از خود آموزها استفاده کند.
*مقصد میلورزی کجاست؟
-میلورزی مقصد ندارد. کسی که میلورزی میکند، پویا است، کسی است که در مسیر قرار دارد. هر جا که متوقف شود، ناهشیار برمیگردد. میلورزی فقط شروع دارد. روزی که من بخواهم میلورز باشم، شروع میلورزی من است؛ ولی این میلورزی انتها ندارد تا مرگ. اگر قرار است کسی در زندگی خود میلورز باشد، وقتی از میلورزی دست میکشد که مرده باشد. هدف دارد؛ اما اهداف یک سری ایستگاههای میانی در مسیر میل ما است برای اینکه بگوییم مثلا من به این رسیدم. من درسم را خواندم. من شغلم را پیدا کردم. ولی اینها مقصد نیستند؛ یعنی اگر هدف یک نفر پول در آوردن باشد و زمانی که به ۱۰ میلیون حقوق برسد دست از پول در آوردن بکشد، عملا در همان نقطه متوقف شده است؛ بنابراین باید هدف جدیدی را تعیین کند. قبل از این به بهشت گم شده اشاره کردم. بهشت گم شده چیزی است که هر موقع ما به هدف میرسیم، میگوییم این هدف من را راضی نمیکند و هدف دیگری را تعیین میکنیم. چون بودن در آن مسیر است که برای ما مهم است.
*گفتید ما وقتی میل خودمان را دنبال نمیکنیم، حال خوبی نداریم؛ اما چرا گاهی با وجود بودن در مسیر میلورزی باز هم حالمان خوب نیست؟
وقتی در مسیر میلورزی توقف میکنیم و جلو نمیرویم، این حس و حال برمیگردد. چون ناهشیار با فشاری که برای ما ایجاد میکند، دوباره ما را میکشاند به دنبال میل.
*چه چیزی باعث میشود که ما در مسیر میلورزی توقف کنیم؟
دلایل مختلفی وجود دارد. میتواند این باشد که ما مسیر خودمان را گم کردیم. ممکن است میل دیگری بر میل من مقدم شود یا اینکه موانع متعددی وجود دارد برای اینکه ما میل خودمان را دنبال کنیم. مثلا اگر میل یک نفر کار کردن و داشتن مشاغل اینترنتی است، وقتی اینترنت قطع میشود، سرعتش محدود میشود یا برخی از پلتفرمها فیلتر میشود، یک مانع بزرگ میافتد در مسیر میل این شخص؛ بنابراین حالش خوب نیست. ممکن است تسلیم شود، دست از میلورزی بکشد و در همین حال بماند یا اینکه مسیر دیگری را برای میل خود پیدا میکند. یکی از دلایلی که باعث میشود حال ما خوب نباشد و نتوانیم میل خود را دنبال کنیم، این است که چیزهای متعددی را برای میلورزی انتخاب کنیم. انرژی ما محدود است. من میتوانم دو تا کار را دنبال کنم یا ده تا کار؛ اما اگر دو تا کار را دنبال کنم، بهتر و بیشتر میتوانم جلو بروم در هدفی که دارم؛ بنابراین حالم بهتر است.
*در اینجا این سؤال پیش میآید که تفاوت میلورزی و جاهطلبی چیست؟
جاهطلبی ویژگی شخصیتی افراد است. تمام آدمها جاه طلب نیستند. کسی که جاه طلب است، پیشرفت میکند؛ اما ممکن است جاهطلبی یک نفر زیاد باشد و جاهطلبی یک نفر دیگر کم باشد. ما کاری با جاهطلبی نداریم. کسی که میلورز است، سیری ناپذیرانه به دنبال میل خود است. مسئله این است که کانالهایی که ما انرژیمان را در آنها میاندازیم، باید محدود باشد. به طور مثال اگر ما ۱۰ لیتر آب داشته باشیم و بخواهیم ۱۰ تا درخت را آبیاری کنیم، به هر درخت ۱ لیتر آب میرسد. اگر بخواهیم همین ۱۰ لیتر آب را برسانیم به ۱۰۰ درخت، قطعا آب کمتری به هر کدام میرسد. شاید جاهطلبی چیز خوبی باشد؛ ولی ما باید سعی کنیم محدود کنیم. آن قدر روی میلهای خود کار کنیم که در نهایت چند تا چیز مشخص را به عنوان میل دنبال کنیم.
*برای اینکه تشخیص بدهیم میلورز هستیم یا خیر، به چه چیزی توجه کنیم؟
اینکه بخواهید میلورز بودن یا میلورز نبودن خود را تشخیص دهید، باید ببینید که حال خوبی دارید یا نه. اگر حالتان خوب است و از کاری که انجام میدهید و جایی که ایستادید، رضایت دارید، معنایش این است که میلورز هستید؛ اما اگر راضی نیستید، یعنی اینکه دارید میل دیگری را دنبال میکنید.
ممکن است میل کسانی پختن و خوردن باشد. مشخصه میلورزی این است که اصلاً چیز معلوم و مشخصی نیست. منحصر به فرد است. خیلی از آشپزهای بزرگ که از کار خود لذت میبرند، میلشان پخت و پز است؛ یعنی پختن و خوردن حال آنها را خوب میکند. این برمیگردد به فقدان ما. اگر ما تجربه زیستهای داشته باشیم که مرتبط با خوردن باشد، پس میل من مرتبط با غذا میشود.
*ممکن است یک نفر بگوید من میلی را داشتهام؛ ولی هنوز به این توانمندی نرسیدم که با فقدان بینایی مواجه شوم و اگر به پذیرش این مسئله برسم، میتوانم میل خود را دنبال کنم. آیا این حرف او صحت دارد؟
به طور کلی من میتوانم به این شخص بگویم که احتمالا هنوز میل خود را پیدا نکرده است؛ یعنی هنوز میلش آمیخته است با میل دیگران. ماهایی که آسیب بینایی داریم، خیلی وقتها زور میزنیم که مثل دیگران زندگی کنیم؛ یعنی عملا داریم میل آنها را دنبال میکنیم نه میل خودمان را و چون میل ما نیست، امکانات و توانایی و فرصتهای رسیدن به آن را هم نداریم؛ بنابراین در قدم اول من میل خود را پیدا نکردهام. نکته دیگر این است که من شروع نکردم. من از نوجوانی دوست داشتم زبان انگلیسی را یاد بگیرم. در تمام هدف گذاریهایم این بود؛ ولی دنبال نمیکردم و همیشه هم حالم بد بود از اینکه میلم را دنبال نمیکنم. وقتی شروع کردم به میلورزی، شاخکهای من فعال میشود برای اینکه چطور میتوانم انگلیسی را یاد بگیرم. اگر در مسیر میلورزی بیفتیم، شروع میکنیم به امتحان کردن و پیدا کردن.
-به عنوان جمع بندی: دوستان عزیز، برای اینکه میل خود را شناسایی کنید، اولا باید به روند زندگی خود نگاه کنید که چه اقداماتی در جهت میل خود داشتید و حالتان در زندگی به طور کلی چقدر خوب بوده است و آیا این میلورزی شما نمود اجتماعی داشته یا خیر.
-به عنوان نکته آخر: من در مورد اجتماعی بودن میلورزی صحبت کردم؛ یعنی وقتی عملا میل خود را دنبال میکنیم، تحسین و تأیید دیگران را به دست میآوریم؛ یعنی دیگریهایی که پیرامون ما هستند، از میلورزی ما خوششان میآید. من در طول جلسه در مورد این صحبت کردم که میل دیگری میل ما را تحتالشعاع قرار میدهد. پس اگر میخواهم کاری کنم که میلورزی من توسط دیگران تأیید شود، باید بروم سراغ محیطها، جمعها و گروههایی که میلی را که من میخواهم میبیند و تأیید میکند.